در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال آرزو | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 14:26:13
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
چه کسی گفت که دل خانه ی مهر است که نیست
مگرش سخت تر از دل به جهان هست که نیست
نه به کوه و نه بیابان ، خبر از عشق مگیر
ما که گشتیم و مشو در پی آن ، نیست که نیست
فریبا سیاوش

بی قرار تو ام و در دل تنگم گله هاست
آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست
مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی و بین منو تو فاصله هاست
آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد
بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست
بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است
مثل شهری که بروی گسل زلزله هاست
باز می پرسمت از مسئله دوری و عشق
و سکوت تو جواب همه مسئله هاست
شادی هایم
هنوز کودکند
اما
عشق را خوب می فهمند
پشت این باغچه دلم
یک نرگسی کوچک
برایم
ترانه ترا می خواند
دفتر یکم.
ف.داوودی
ﻣﺮﻭﺭ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺗﺮﺍﻧﻪ ...
ﺩﺭ ﻋﺼﺮ ﻋﻈﯿﻢ ﺑﯽ ﺧﻮﺩ ﺷﺪﮔﯽ ﻭ ﺧﺎﻃﺮﻩ ...
ﺩﺭ ﻧﻔﺲ ﻧﻔﺲ ﻫﺎﯼ ﺁﻓﺘﺎﺏ ،
ﻻﯼ ﺁﻏﻮﺵ ﺧﯿﺲ ﺑﺎﺭﺍﻥ ...
ﻭ ﺩﺭ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﯾﻮﺍﻥ ﺁﺷﻨﺎﯼ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺑﻮﯼ ﻋﺮﯾﺎﻥ ﻋﻼﻗﻪ ،
ﻟﻤﺲ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﺑﺎﻝ ﺑﺎﺑﻮﻧﻪ ﻭ ﺑﻬﺎﺭ ﻧﺎﺭﻧﺞ ﺭﺍ ،
ﺍﺯ ﺩﻫﺎﻥ ﺑﺎﺩ ...
ﮐﻪ ﺍﻧﮕﺎﺭ ،
ﺑﺎﺭﻫﺎﺳﺖ ﺩﺭ ﺟﻮﺍﺏ ،
ﻣﯿﺸﻨﻮﺩ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﻭ ﻋﺸﻖ ﺍﺯ ﺩﻟﻢ :
" ﺯﻻﻝ ... ﻧﺰﺩﯾﮏ ، ﻣﺤﺮﻡ ... ﺳﺒﺰ ، ﺳﺮﺷﺎﺭ ، ﭘﺎﮎ ،
ﻟﺒﺮﯾﺰ .... ... دیدن ادامه ›› "
ﻭ ﻣﯿﭙﯿﭽﻢ ﺣﻮﻝ ﻣﺪﺍﺭ ﻣﺪﻭﺭ ﺁﻥ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﯼ ﺁﺑﯽ ،
ﮐﻪ ﺍﺯ ﭼﺸﻤﺎﻧﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ،
ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺭﺍ ﺑﺨﺶ ﮐﻨﻢ ...
ﻭ ﺑﯽ ﻫﯿﭻ ﭘﺎﺳﺨﯽ ﺑﺎﺯ ،
ﺭﻭﯼ ﮔﻮﻧﻪ ﻫﺎﯾﻢ ﺷﺮﻡ ،
ﮔﻠﮕﻮﻥ ﻣﯿﺸﻮﺩ ...
ﻭ ﺗﻮ ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﯽ ،
ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺑﺴﺘﺮ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﺕ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺳﺮﺷﺎﺭ
ﻣﯿﺸﻮﺩ ؛
ﺩﺳﺘﺎﻧﻢ ﭼﮕﻮﻧﻪ
ﺯﯾﺮ ﮔﻮﺵ ﺳﭙﯿﺪﻩ ﯼ ﺭﻭﺷﻦ ﮔﻠﻮﮔﺎﻩ ﺍﺕ ،
ﺩﺭﺳﺖ ﺑﺮ ﻣﺪﺍﻡ ﻣﯿﻞ ﻧﺒﺾ ﻭ ﻧﻔﺲ ...
ﻧﻘﺶ ﺳﺎﺩﻩ ﯼ ﺣﺮﯾﻢ ﻋﻼﻗﻪ ﻭ
ﻋﻄﺮ ﻋﺠﯿﺐ ﺑﯽ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻣﺎﻧﺪﻥ ، ﺩﺭ ﻟﺤﻈﻪ ﯼ ﮐﻢ
ﺗﺤﻤﻞ ﺳﮑﻮﺕ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﺮ ﺗﺼﺮﻑ ﺑﻮﺳﻪ ﺭﺍ ،
ﭼﻪ ﺩﻗﯿﻖ ﻭ ﺭﻭﺷﻦ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺍﺳﺖ ...
ﺩﻟﺒﺴﺘﮕﯽ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﺗﺎ ﻧﻬﺎﯾﺖ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻭ ﺁﺳﻮﺩﮔﯽ ، ﺁﺑﯽ
...
ﺗﻮ ﺭﺍ ،
ﺍﺯ ﺻﻤﯿﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﻗﺎﯾﻖ ﺭﻭﺷﻦ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺧﺎﻃﺮﻩ ،
ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ....
" ﺁﺳﯿﻤﻦ "
عالی بانو...


۱۵ خرداد ۱۳۹۵
سپاس از شما جناب چشم خورد...
۱۷ خرداد ۱۳۹۵
آرزو
سپاس از شما جناب چشم خورد...
حکــــم ، اعــدام بود ...

اعدامـــی لــحظه ای مـــکث کــرد و بـــوسه ای بر طنــاب دار زد

دادســتان گفت:

آقــای زنــــدانــی، این چــــه کـــاریست ؟؟

زنــدانی خـــنده ای کــرد و گفت :

بیچـــاره طـــناب نــمیزاره زمـــین بیفتم ،

ولی آدم ها !!!!!

بدجـــور زمــینــم زدن ......!
۱۰ فروردین ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
کاش می شد لحظه ها را پس گرفت
عشق های بی صدا را پس گرفت
یا ورق زد کودکی را باز هم
روزهای با صفا را پس گرفت
روی بودن یا نبودن خط کشید
لطف بی حدّ خدا را پس گرفت
بار دیگر یک غزل را کوک کرد
قصه های آشنا را پس گرفت
انتهای عشق را ول کرد و رفت
ابتدای ماجرا را پس گرفت
پرسه زد در کوچه ی دیروزها
باز آن حال و هوا را پس گرفت ...
حال و هواتون همیشه خوب و عالی بانو...


۰۷ خرداد ۱۳۹۵
Yamina Fakori
سلام شاعر این شعر شما هستین آرزو خانم ؟
خیر
۰۳ مهر ۱۴۰۱
سلام خیلی قشنگ هستش
انتهای عشق را ول کرد و رفت
۲۰ آبان ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
در تاریکی همه ما شبیه به یکدیگریم.
در سرزنش و قضاوت کردن دیگران، محتاط باشیم، وقتی نه از دیروز او خبر داریم، نه از فردای خودمان....

"داستایوفسکی"
جمله معروفی است که میگوید :
«بزرگترین لطمه حیات، مرگ نیست.
بزرگترین لطمه آن چیزیست که در عین حیات در درون ما میمیرد.»
گاه تو را
در ناممکن ترین جای ممکن
پیدای ت می کنم
همچون کشف حیات
در سیاره ای دیگر
هیچ فاصله ای آنقدر دور نیست
که نشود
تو هم می شوی !!!
من به این حادثه ایمان دارم
حدسِ وقوعِ یک نا ممکن
گاه
یقینِ بی تردیدی ست
همچون کشفِ تو

فریبا سیاوش
زیباست...

۰۳ خرداد ۱۳۹۵
سپاس رویا جان از خوانش شما مهربان ...
۰۳ خرداد ۱۳۹۵
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
هر چه کردم که فراموش کنم آه نشد
رفتم از خاطر و ، دلتنگِ دلم گاه نشد

او که با عشق به آغوشِ دلم آمده بود
تکیه بر عقل زد و ، همنفسِ راه نشد

گفت اندیشه ی او با من و با من شدن است
کلبه ام آه ، ولی روشن از آن ماه نشد

آنکه مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت
هیمه بر آتشِ ما ریخت و همراه نشد

من حسودم به هر آنکس که نگاری بیند
سهمم ار عشق به اندازه ی یک کاه نشد

دفترم پُر شده از بغض ، چه باید بکنم ؟
هر چه کردم که فراموش کنم ، آه نشد

باز من دیوانه ام ، مستم
باز می لرزد ، دلم ، دستم
باز گویی در جهان دیگری هستم..
۰۱ خرداد ۱۳۹۵
سپاس جناب جاهد
بزرگوارید
۰۲ خرداد ۱۳۹۵
مرسی رویا جان از محبت ولطف همیشگی ات

پایدار باشی...
۰۲ خرداد ۱۳۹۵
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
- تو را دوست دارم... چقدر غیرمنتظره
تو را دوست دارم، چقدر آرام و به یک باره...
چقدر شیرین...
تو حتی نمی توانی تصور کُنی...
تو مرا می کُشی... تو به من نشاط می بخشی
مرا بغل کُن... آنگونه که دوست داری مرا تغییر ده
آنگونه که هیچ کس پس از تو مرا نشناسد !...
تو را به یاد خواهم آورد
من باده بنوشیدم و از یارگسستم...

کز یار نشـایدکه شـنیدحـرفِ جفا را...

------------------

دل در گرو یاری و دلداری نکو بود...

دلـدادۀ مجنون ندانست کجا بود...



آرزو # اردیبهشت95
۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۵
سپاس دوستان گرانقدر...
۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۵
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید

دلنوشته یک زن :
.
.
ﻣﻦ ﺯﻧﻢ…
ﺑﯽ ﻫﯿﭻ ﺁﻻﯾﺸﯽ… ﺑﯽ ﻫﯿﭻ ﺁﺭﺍﯾﺸﯽ !
ﺍﻭ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺯﻥ ﺑﺎﺷﻢ…
ﮐﻪ ﺑﺪﻭﺵ ﺑﮑﺸﻢ ﺑﺎﺭ ﺗﻮ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻣﺮﺩﯼ
ﻭ ﺑﺮﻭﯾﺖ ﻧﯿﺎﻭﺭﻡ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺗﻮ ﻗﻮﯾﺘﺮﻡ …...
ﻣﻦ ﺯﻧﻢ…
ﻣﻦ ﻧﺎﻗﺺ ﺍﻟﻌﻘﻠﻢ…
ﺑﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﻋﻘﻞ ﻧﺎﻗﺼﻢ
ﺍﺯ ﭼﻪ ﻭﺭﻃﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻧﺠﺎﺗﺖ ... دیدن ادامه ›› ﻧﺪﺍﺩﻩ ﺍﻡ
ﻭ ﺗﻮ ﻋﻘﻠﺖ ﮐﺎﻣﻠﺘﺮ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺑﻮﺩ !!!
ﻣﻦ ﺯﻧﻢ ...
ﯾﺎﺩ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻡ ﻋﺎﺷﻘﺖ ﺑﻤﺎﻧﻢ
ﻭ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﺘﻬﻢ ﺑﻪ ﻫﺮﺯﮔﯽ ﺷﻮﻡ ...
ﺣﺎﻝ ﺁﻧﮑﻪ ﺗﻮ ﺑﯽ ﺁﻧﮑﻪ ﻋﺎﺷﻘﻢ ﺑﺎﺷﯽ
ﺗﻈﺎﻫﺮ ﮐﺮﺩﯼ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﻣﺎﻧﺪ !
ﻣﻦ ﺯﻧﻢ ...
ﮐﻮﻩ ﺭﺍ ﺣﺮﮐﺖ ﻣﯿﺪﻫﻢ
ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﮐﻠﻤﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺧﺴﺘﮕﯽ ﻭ ﺩﻟﺴﺮﺩﯼ ﺑﻪ ﺯﺑﺎﻥ ﺁﺭﻡ
ﻭ ﺗﻮ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﻧﺎﺭﺍﺿﯽ ﻭ ﭘﺮﺻﺪﺍ ﺳﻨﮕﺮﯾﺰﻩ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺟﺎﺑﺠﺎ ﻣﯿﮑﻨﯽ
ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻧﯿﺮﻭﻣﻨﺪ ﺗﺮﯼ !!!
ﻣﻦ ﺯﻧﻢ ...
ﻭﻗﺖ ﺗﻮﻟﺪ ﻧﻮﺯﺍﺩ ...
ﺗﻠﺨﯽ ﺑﯿﺪﺍﺭﯼ ﺷﺒﻬﺎ ﺑﺮ ﺑﺎﻟﯿﻦ ﻓﺮﺯﻧﺪﻣﺎﻥ ...
ﺳﮑﻮﺕ ﻭ ﺻﺒﺮ ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﺧﺸﻢ ﺗﻮ ﻣﺎﻝ ﻣﻦ،
ﻟﺬﺗﻬﺎﯼ ﺷﺒﺎﻧﻪ ...
ﺧﻮﺍﺑﻬﺎﯼ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﻭ ﺍﻓﺘﺨﺎﺭ ﻣﺮﺩﺍﻧﮕﯽ ﻣﺎﻝ ﺗﻮ !
ﻋﺎﺩﻻﻧﻪ ﺍﺳﺖ ﻧﻪ؟؟؟
ﻣﻦ ﺯﻧﻢ ...
ﺁﺭﯼ ﻣﻦ ﺯﻧﻢ ...
ﺍﻭ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺯﻥ ﺑﺎﺷﻢ ...
ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﮐﺮﺩ ...
ﻋﺸﻖ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﻭﺭﺯﯾﺪ ...
ﺑﻪ ﻣﺮﺩﺍﻧﮕﯽ ﺍﺕ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﺎﻟﯿﺪ ...
ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﻭﺟﻮﺩ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺩﻓﺎﻉ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﮐﺮﺩ ...
ﭘﺸﺘﯿﺒﺎﻧﺖ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﻮﺩ ...
ﻭ ﺗﻮ ﻣﺮﺩ ﺑﻤﺎﻥ!
ﺍﯾﻦ ﺭﺍﺯ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻣﺮﺩ ﺗﺮﻡ ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﻧﺨﻮﺍﻫﻢ ﮔﻔﺖ ...
با سلام. درود بر زنان با شرف و با غیرت و حمّیت وطن سرافرازم ایران عزیز.
چه زیبا، متعالی، ساده و در عین حال باشکوه تفسیر کردین حقیقت وجودی زن را. از این زیباتر نمی‌توان نوشت فقط می‌توان دید. می‌توان در گذر زمان دید، آنچه ازش گفتید و نوشتید.
زن، تراوش زیبایی نگاه پر از غمزه خدا در آیینه هستی است.
کاش به گوهر وجود خود واقف شوند زنان، و کاش قدر و ارزش این " دل به عشق سپرده" را بدانند مردان.
۱۵ تیر ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
شهود
برخاستن از عدم و درآمدن بر سیرت انسانی ، باشکوهترین پدیده هستی است
حس قشنگی ست ...
بودن انسان هایی که به یک چشم بر هم زدن
دلت را پر از حس زیبای به پرواز در آمدن ، میکنند

کودکانه خیال پردازی را دوست دارم.
رقص کنان آوازه خوان دل به دریا می زنی...
پیروزمندانه از اقیانوس عبور می کنی...
بدون اینکه خیس شوی...!
وآنگه در سرزمین رویاهایت قدم می گذاری
و چه بی انتهاست درانتها...
هنگامی خود را در برهوت خیال می بینی...

در امتداد همین لحظه های بی رنگی
دوباره جلوه ای از نقش یار خواهی شد
نترس!شاخه ی تردت اگر شکست و برید
دوباره خرمنی از برگ و بار خواهی شد . . .
ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﻢ
ﭘﺮﻭﺍﺯ ﺭﺍ ﭘﯿﺸﮑﺸﺖ ﮐﻨﻢ
ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺁﺳﻤﺎﻧﻢ
ﻫﺎﺷﻮﺭ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺑﺎ ﻣﯿﻠﻪ ﻫﺎﯼ ﻗﻔﺲ ﺍﺳﺖ
ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﻢ
ﺩﻗﺎﯾﻘﺖ ﺭﺍ
ﺍﺯ ﺩﻏﺪﻏﻪ ﻫﺎﯼ ﻫﻖ ﻫﻘﺎﻧﻪ ﺍﺕ ﺭﻫﺎ ﮐﻨﻢ
ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﻟﻬﺠﻪ ﯼ ﺁﻭﺍﺯﻡ
ﺑﺎ ﺯﺑﺎﻥ ﺁﻏﻮﺵ ﺗﻮ ﻫﻤﺴﺎﺯ ﻧﯿﺴﺖ
ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﻢ
ﻭ ﺑﺮﺁﯾﻨﺪ ﻧﺎﺗﻮﺍﻧﯽ ﻫﺎﯾﻢ
ﮐﺴﺮ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺍﺯ ﺗﻮﺍﻧﺎﯾﯽ ﻫﺎﯼ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ
ﺍﻣﺎ
ﻣﺮﺍ ﺩﺭﯾﺎﺏ
ﻗﻨﺎﺭﯼ ﮐﻮﭼﮏ ﺗﻮﺍﻡ
ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻬﺎﯼ ﯾﮏ ﻣﻌﺪﻥ
ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻢ
ﭘﯿﺸﻤﺮﮒ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﻢ ... .
ﻣﺼﻄﻔﯽ ﺯﺍﻫﺪﯼ
عشق فقر می آورد دوست داشتن ثروت !
من عاشق ات می مانم
این فقر سرمایه ایست که هیچ ثروتمندی ندارد ...
راه من
انقدر در تو تنیده ام
که جز تو طریقی دیگر برایم نیست
عشق واژه نمی خواهد
نگاهم کن ، همین
من بیشتر از هر امتدادی
با توام
تا ارتفاعی که
نتوان رفت
و بی نهایتی که
نتوان دید
عشق واژه نمیخواهد. بسیار زیبا
۲۷ فروردین ۱۳۹۵
سپاس متین جان...
در حقیقت در صفحه فیسبوک یکی از دوستانم بود نمی دونم نوشته خودش است یا غیر...
۲۹ فروردین ۱۳۹۵
اگر در یافتن صاحب اثر از طریق دوستتان جستجو کنید ونام صاحب اثر مرقوم شود، بسیار عالی است
۳۱ فروردین ۱۳۹۵
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
باران

باران چه مشتاقانه می بارد برزمین....اکنون

همانند اشک از چَشمانم بی امان...

آسمان نیز , مظلومانه می گرید ....

آرزو



سپاس از دوستان گرانقدر...
۲۹ فروردین ۱۳۹۵
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید

حالِ ما خواهی بدانی ، از همین ابرِ پُر از باران بپرس
بغض ها دارد به دل اما نمی بارد چرا !!!
فریبا سیاوش