در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال masoud hoseini | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 21:23:25
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
مکعب را میتوان یک اتفاق صحنه ای معرفی کرد که سعی در رسیدن به اجرایی پرفورمنس را داشت. با اینکه در این اثر شاخصه های بارز این شیوه اجرایی ( تکرار ، سکون و عدم تداوم و ...) به شیوه کاربردی استفاده نشده بود ، اما سرشار از ایده های خلاقانه ی اجرایی بود که گاه متناسب و گاهی نامانوس در اثر بکار رفته بود.
این اجرا و متن که زاده تمرینات و تجربه ی یک گروه کوشا و تازه کار بود را می توان هم به جهت حمایت به واسطه نوپایی و هم به جهت زیبایی ها و طنز موجود در این تجربه به تماشا نشست.
پرداخت به نقد فنی این اثر میتواند راهگشای مفیدی برای گروه های جوان و نوپا و هنرجویان تئاتر باشد. که این مهم را باید به نگاه تیزبین اساتید سپرد.

خسته نباشید به عوامل و بازیگران گروه مکعب عرض میکنم.
سعید حشمتی و نرگس ذاکری این را خواندند
سید ارش هوشیار قاضیانی این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
مثل سکوت « نادر »م ، وقتی که « سیمین » رفت ؛
تقویم ها در من ورق می خورد و ... کم می شد
هی خاطراتم را وجب می کرد خودکارم
سیگارهای رفتنت ، تسکین غم می شد

باران شدم در پشت هر چه دوربین وقتی
تنها ، تماشاگر ، ترا در جاده می بیند
در « پرسپکتیو » موازی بودنم با تو
از « قاب » های خسته ، من را ، لنز می چیند

من « کات » خوردم گوشه ی دنج خودم ، سرمست
با چند پیکِ ... دیدن ادامه ›› بی خبر از هر سیامستی
در انحنای مه / زنی ، بر پرده می رقصید
بر بادهایی که دلم را ، پای آن بستی

تو زن شدی بر بیلبوردِ آن اتوبان ها
یک « سوپراستاری » که از « هرزَندگی » سر رفت
از لنز « فرهادی » تماشا کردم و ... مُردم
وقتی سکوت از برج های زندگی سر رفت

مانند « نادر » بُرده ای تاراج ، شهری را
که چشم بر « سیمین » تنت ، در فکر تنهایی ست !
بی تو چگونه سر کنم ، رسم « جدایی » را ؛
« اُسکار » سهم توست ... ؛ حال من تماشایی ست

دارد کبودی می چکد از مردم چشمم
حتی درونم پُر شده از خشم « افشاری »
بر سینه ام « الماس کوه نور » خط انداخت
در جیب خود ، سیگارِ برگِ سیب را ، داری ؟

آتشفشان ، بیدار شد ، با شعله ی کبریت ؛
این کوه ، تاوان خودش را سخت ، بد داده
ققنوسم و در شعله های هند می سوزم
بر روی « قافی » که تهِ این دره افتاده

حالا هجوم ابرهایی خشک می تازد
_ باید به تو اهدا شود ، این قصه در پایان _
نه ! هیچ کس اشک مرا ، هرگز نخواهد دید
در « پشت صحنه » های فیلمِ « مردی از باران ... »

پشتت به من که دوربین را سمت تو چرخاند
در سرعت ماشین ها ... هر کس ترا می دید
در دودها ... در انحنای آن اتوبان ها ،
بر پرده ای که روی آن بیلبورد می رقصید

نه هیچ کس اشک مرا ، هرگز نخواهد دید
نه هیچ کس ...
باران دوباره راه می افتد !


چهارپاره (( مردی از باران ))
سیدمسعودحسینی
ژاندارک، رضا، نیما تابان و مرجانه این را امتیاز داده‌اند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
من امشب تونستم به دیدن این نمایش ارزشمند برم. نمایشی که با فرم و محتوای خواست تمامی آثار پرفورمنس. شناخت خوب کارگردان اثر نسبت به نور و رنگ پردازی هایی که در سفید و سیاه های صحنه و تلفیقش با دود سفید و ایجاد سایه ها از کارکردهای تصویری خوب این اثر بود که با امیختگیش به سکون و تکرار مضامین یأس و « از دست دادن » توانسته بود مخاطب رو مسخ نگاه و شیوه اجرای موفق خود بکنه...
بازی در سکوت بازیگران اصلی بسیار زیبا و عمیق بود. و شکست رویداد ها و عدم تکرار رویدادها و عدم پیوستگی منطقی وقایع تونسته بود که نمایش رو دور از روایت و قصه پردازی نگهداره. مخاطب در این شیوه که بیشتر از مدرن ، یک پرفورمنس کامل بود آزادانه می تونسته از تصاویر بدیع اون برداشت خود رو داشته باشه و با اون همراه بشه و بی خستگی به پایان نمایش یعنی خیرگی در آینه ای که در برابر مخاطب قرار می گرفت چشم بدوزه ...
برای این گروه و دست اندر کارانش آرزوی موفقیت دارم
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
درود و دستمریزاد به رامین معصومیان عزیز و فرهاد مهرخیرانی دوست داشتنی و باقی اعضای گروه اجرایی « شبی بیرون از خانه »
صمیمانه به همه تون خسته نباشید می گم
وقتی پنجشنبه واسه اجرا اومدم با توجه به برخی نقدهایی که خوندم کمی ذهنیت بد با خودم داشتم. اما فضاسازی آغاز نمایش منو حسابی درگیر کرده بود. با خودم می گفتم ( من این نمایش رو خوندم گورستان کجاش بود ؟! چرا فضای گورستان ؟ ) بعد حضور آقای کینگ در هیبت یک جن و بعد تغییر وضعیتش به راوی در حال شعرخوانی و معرفی باقی بازیگران برای دعوت به صحنه ، منو جذب کرد. همه بازیگران با ژستهایی که به نظر زامبی بودند وارد صحنه شدند و تنها آلبرت بود که مثل یک مرده مسخ شده به صحنه میاد. این حضورهای ژستیک زامبی ها و ورود آلبرت به هیبت یک مرده ، می تواند بار معنایی نمایش را که حاکی از تاثیر جامعه و محیط و خانواده بر روی فرد است را به خوبی به تصویر بکشد.
نمیخوام ریز به ریز نمایش رو به زبون بیارم. به خاطر همین میرم سر اصل عرایضم ؛
نگاه زیبای کارگردان به متن هارولد پینتر و دراماتورژی موفق متن که تونسته بود دیدگاه های کارگردان رو سوار بر متن در اجرا به نمایش بزاره ، جای بسیار بسیار خرسندی و لذت داشت. بخصوص که حذف و اضافه ها و تغییرات چینشی متن در اجرا _ به عقیده من _ با موفقیت تونسته بود فضای گورستان آغازین نمایش رو به درستی توجیه کنه. گورستان ذهن آلبرت و گورستان نگاه ها و قضاوت های اطرافیان او ، سبب تبدیل شدن آلبرت و زندگی اش به مرگی در حال حرکت و پیشرفت شده بود. ... دیدن ادامه ›› تا جایی که آلبرت با مرگ مادرش ( صحنه زیبای دفع مادر از صحنه از زیر ساعت بزرگ انتهایی صحنه ) سعی در نجات خود دارد اماهمچنان افکار و اوهام بر او چیره اند.
به نظر من یکی از موفقیت های کارگردانی این اثر ، انتخاب جنس بازی بازیگران بود. تضاد مابین جنس بازی رئال آلبرت در مقابل بازی سایر بازیگران که به گونه ای سورئال بودند ، دنیای اجرای نمایش را کامل شخصی تر می کرد. و مخاطب به راحتی می توانست ، تنها و تنها تمام ذهنش را به دنیای ذهنی آلبرت بسپارد و به گونه ای با او همراه شود. مخاطب در روند داستان این اجرا ، می توانست خویشتن خود را در موقعیت تاثیر قضاوتهای اجتماع و فرهنگ و خانواده ارزیابی کند و در خلوت خود ، تاثیرات منفی منتقل شده از آنها را دریابد. بدین ترتیب انگیزش هایش را در مسیری درست _ با توجه به سرنوشت پوچ آلبرت _ پیش بینی کند.
جاذبه های اجرایی و میزانسنی این نمایش برای من بسیار بالا بود و در اینجا مجال اشاره به همه وجود ندارد. ولی یکی از صحنه هایی که نمی تونم ازش بگذرم ، صحنه ی افترایی که به آلبرت زده شد و او را در موقعیت لگدکوب شدن توسط طبقه ی بورژوا ( گیدنی با بازی درخشان فرهاد مهرخیرانی عزیز ) و بادمجون دور قاپچین هایش برای سرگرمی قرار داد. میزان های زیبای این قسمت از اجرا ، تضاد فکری دو طبقه بورژوا و عوام ( آلبرت نماینده این قشر از جامعه ) و همچنین قساوت قلبی طبقه بورژوا را نشان می داد.
در این نمایش نکاتی هم بود که با توجه به این ساختار و زیبایی هایی که عرض کردم خارج از انتظار من مخاطب بود ؛
بازی میمیکی و حسی ضعیف دختر با توجه به نحوه حضور و تاثیرش در نمایش که به درستی و کاملا کاربردی غالب بر اثر پینتر بود کمی آزار دهنده بود. دخترکی که گاهی نمادی از خلاهای آلبرت ، گاهی نمادی از محبت و رفتارهای مادر ( که در هیبت یک مرده در اثر حضور داشت و به درستی نمی توانست رئال بازی کند ) و در نهایت در هیبت یک « فرشته لذت » حضوری پر رنگ و موثر داشت.
بازیهای دو بازیگر مرد ( امین جلالی و حسام قارونی ) با همه راحتی و جاذبه هاش ، هنوز جای کار داشت. و همچنین یکی از میزانهایی که به نظر بازیگران نمایش ارتباط خوبی با آن برقرار نکرده بودند در صحنه ی حرکت آهسته که به گونه ی رژه رفتن ، تداعی گر رقص در مهمانی بود به دلیل وضوح معذب بودن بازیگران و تا حدی انقباضات عضلانی ، مخاطب را در گیر چالش وضعیت حرکتی آنها می کرد تا اندیشه ی میزان در حال نمایش.
متاسفانه سالن اجرای نمایش ( سالن استاد مشایخی ) هم از استاندارد های لازم برخوردار نبود بخصوص که تماشاگر فاصله بسیار نزدیکی با صحنه اجرا داشت. و این باعث می شد گاهی در مشاهده میزان های صحنه که لازم بود مخاطب به هر دو سوی صحنه تسلطی متعادل داشته باشه لطمه وارد بشه.
در آخر جا داره از طراحی صحنه ی ساده و موجز و پوستر جذاب و مفهومی و متناسب اثر ( که به دلیل طولانی شدن عرایضم از بسط دادنش صرف نظر کنم ) تشکر کنم ...
باز هم از صمیم قلب به همه اعضای گروه خسته نباشید میگم. و یکبار دیگه به رامین معصومیان عزیز به خاطر تحول موفقی که در متن پینتر ایجاد کرده بود تبریک می گم. دستمریزاد.
و ممنونم از لذتی که به ما هدیه کردید.
با بهترین آرزوها برای تک تک تون
مسعود حسینی عزیز وقتی کارگردانی سخت گیر و نکته بینی چون شما از نمایش ما دیدن کرده برای ما جای افتخاره و سعادتیست که نمایش را دوست داشتنی

رفیق قدیمی از تو عزیز سپاسگزارم بخاطر حضورت و انرژی مثبتت

درود بر تو
۰۲ اسفند ۱۳۹۳
مسعود عزیز سپاس از تو رفیق
۰۸ اسفند ۱۳۹۳
درخت شیشه‌ای آلما، کارگردان: فرید قادرپناه ... به زودی
۰۶ مرداد ۱۴۰۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
یه چهارپاره ضدجنگ :

می رود روی گُرده ی کمرش

دستِ کُلتِ سیاه بازیگوش

دست می بُرد زندگی بکند

مرگ ، او را ولی گرفته به دوش



بوی باروت ، بوی بمباران

خیسیِ ابرهایِ خوابیده

لاله زاری به توپخانه دمید !

ابرها را نشاند ... دیدن ادامه ›› بر دیده



جشنِ پیروزهای بازنده ؛

هدیه ی آسمانیِ سرباز

روی تابوت ، رقص پرچمِ صلح

روی ویلچر ، نشانیِ سرباز ...



از صدای ترقّه می ترسید

خاطراتش هنوز در جنگند

گوش سربازها پُر از دستور ؛

شیشه هایی شکسته از سنگند



رسم پیکارِ حق و باطل نیست !

این درامی برای تحقیق است

بانکها ، مستِ گردشِ مالی ؛

در حسابِ بنفش شان ، جیغ است



می فروشند « آرمان » های قشنگ

روی نانی که آجری کردند !

بسته چشمانِ مینِ میدان را.

مثل خرسی برادری کردند



شهر ، آزاد می شود با خون

خون ، خدا را به وَجد می آورد

با جنونش به مرگ می خندید ...

با خدایت به جبهه ها برگرد !



کُلتهایِ سیاه ، رقصیدند

استخوان ها ، ستونِ خانه شدند

خانه یک پلاک خالی که

روی هر کوچه ای بهانه شدند



شهر ؛ تاریک و مست و بی رحم است

شهروندان ، همیشه بازنده

شهر ؛ خالی تر از سکوتِ پدر

خانه ، خالی شده است از خنده



پرده هایِ تمامِ پنجره ها

هر سفید و سیاه ، می افتند

پشت پرده دو پرچمِ بازی

روی صفحه دو شاه می گفتند ؛



« چاق و چلّه ، تپل مپل شده است

هر چه که شهردار ما داریم

مثل توپی برای شوتیدن

ما زمین را به دست می آریم »



شوت کردند و گیج می خوردند

توی بازی ، تمام سربازان

بسته چشمِ سپیدِ ایشان را

دستِ کُلتِ سیاهِ خون افشان



جشنِ پیروزهای بازنده

روی ویلچر ، نشسته می رقصید

مرگ ، بر دوش ، مرد را چرخاند

از صدای ترقّه ها ، ترسید



پشت پرده هنوز سایه ی شاه

پشت پرده دو شاه ، هم پیمان !

جنگ یعنی شهید آوردن

روی دوشِ شکسته ی ایمان



کوچه ها ، از پلاک پُر شده اند

کوچه ها ، از پلاک پُر شده اند

...


سید مسعود حسینی
وقتش رسیده است ، عصا را تکان بده

اعجاز کن پیمبری ات را نشان بده

چنگی بزن به پیرهنِ رودِ آبی ات

اما به شاه ماهیِ قرمز ، امان بده

دستی بکش به موج تنم ، غرق رخوت است

کشتیِ نوح باش ، به من آشیان بده

با سنگهای مرمرِ بُتخانه ها نساز !

جز من به هر کسی ، تَبرت ... دیدن ادامه ›› را نشان بده

لبـ/ـریز شو که بوی نفس هات شاعر اند

دلمُرده ام ، بِدَم ! غزلم را دهان بده

مردی هنوز سر به هوایِ درخت توست

سیبی نچیده ، دستِ همین قهرمان بده

در انتهای راه ، غزل را دو شقّه کن

با یک سلام ساده مرا هم زبان بده

در آیه های چشم نهنگی که عاشق است !

پلکی بزن پیمبری ات را نشان بده


سید مسعود حسینی
مسعود حسینی عزیز خوش آمدی

شاعری توانا بازیگری‌خلاق و کارگردانی نکته سنج....نمایش عسک از جلال تهرانی را که خود در آن بازی میکردی را خیلی دوست داشتم

فرهاد م.خ(عمو فرهاد قصه ها)
۲۹ بهمن ۱۳۹۳
ممنونم دوستان گلم از ابراز لطفتون. خوشحالم در جمع شما هستم
۰۲ اسفند ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید