یک کار تمرین شده با بازی های قوی. طراحی صحنه و نور خوب و کاربردی ... اما چند سوال ذهن منو درگیر کرد..
چرا لحظه ای متن نمایش نتوانست مرا با خود همراه کند ؟ واقعا نقطه اوج درام کجا بود؟ ، جایی که کارگران به هنگام رد شدن از پیچ جاده، مورد هجوم و سنگ پرانی از جانب چند کودک می شدند ؟؟؟واقعا چه لحظه تراژیکی؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!
یا تلاش بر این بود که به منه مخاطب بگوید که در چه جهان مکانیکی غبارزده ای زیست می کنم ، که خود و آدمهای اطرافم همگی تبدیل به گااااو می شویم...خوب مگر جامع تر و کامل تر از کرگدن یونسکو هم دارییییم؟؟
چرا اینهمه اطراف صحنه شلوغ بود که مدام ذهن تماشاگر و به جایی خارج از صحنه پرت میکرد. مثال : جایی که آقای صیاد برهانی در زیر تور بزرگ که چه صحنه خوبی هم بود مشغول گفتن مونولوگش بود ناگهان یکی از دوستان عکاس با یک شیرچه داخل تیوپ شروع به عکاسی کرد.
سوالی بزرگ دیگر، ایا کاراکتری که آقای صیاد برهانی آن را بازی می کرد دچار یک نوع اختلال جسمانی و ذهنی بوود ؟؟؟؟؟؟ چرا که حرکات غیر متعارف و کج و معوج کردن بدن تداعی گر همین برای من و البته همراهانم بود، حتی اگرم هم اختلال ذهنی و جسمی بود چرااا اینهمه اغراق؟؟؟؟؟ و خیلی سوالات دیگر،، فقط
... دیدن ادامه ››
نکته ای که در این چند کار آخر که در سالن حافظ دیدم از قبیل دربارانداز، ادیسه و سرگیجه توجه منو به خودش جلب کرد این بود که همه بزرگان و اساتید ، همگی به آکوستیک نبود سالن حافظ اشراف دارن پس چرا این همه داد و بیداد و پریدن در دیالوگ ووووووو......