سلام ... اینجوری میگم ...
تا حالا شده کیفتو تو ی مغازه جا بذاری بعد برگردی همونجا کیفتو پس بگیری ... بعد تا وارد شی طرف بگه ...
-فلانی! بفرما کیفت ...
ادم از این که یک نفر الان اسمشو میدونه که هیچ دلیل خاصی نداره که بدونه ...ناراحت میشه
دیگه اصلا هیچ وقت شاید تو اون مغازه نره ...
یا مثلا حالا فک کن تو خونه نشستی و خواهرت میگه
- فلانی کیه ها ...
جدا از همه ی شوخی و این چیزا یه حس افتضاحی تموم وجودت و میگیره ...خیلی بده
ادما همیشه یه "خود" دارن که واسه خودشونه ... یه
... دیدن ادامه ››
"خود" هم دارن واسه بقیه ...
اما وقتی مرز بین اینا به مخاطره بیوفته ... تعادل زندگیه ادم از بین میره ... اگرم دوباره به تعادل برسه ..."هرچی بشه دیگه مثه قبل نمیشه" ...
نمایش بیدینجیلی .. فضایی یه خونه ی دانشجوییه ... که نمونه کوچیک و راحتی از جامعه واقعیه الان خودمونه ...چهار تا دوست تو این خونه زندگی میکنن که تو خیلی چیزا باهم شریکن ...مثل واقعیت رابطه ای که دوست بودن افراد بینشون ایجاد میکنه ... ولی هر کدومشون یه حریم خصوصی هم دارن ...
وقتی مرتضی از این حریم تجاوز میکنه ...
تمام اتفاقات خوب و مشترک دچار تشنج و نا هنجاری میشه ... و "اعتماد" و "اطمینان" ...که شاید مهمترین رکن یه رابطه باشه ... دچار لغزش میشه ...
اینجوری نه دیگه اون خونه،خونه میشه ...
نه دیگهاون ادما،دیگه ادمای سابق میشن ...
همین!
شاید "بیدینجیلی" یه یادآوری به ما ها باشه تا به این فکر کنیم که داریم با رابطه هامون چیکار میکنیم !