من خواب می دیدم تکه ای از پوست درخت
مثل کف دستان من
پوست پیشانی ام دچار خطوطی بیهوده شده اند
تکه ای از هوا
یا به تعبیری باد یا اکسیژن
گوش در آورده اند و قاصدکی را نُت تصور می کنند
پستان هارا آواز
تپه ی زرد دور دست را به مفهوم دعا
باور ... دیدن ادامه ›› میکنی مسیح به من لبخند زد و سلام کرد
من احمق دهانم پر بود از نان شیرمال و باد در شکمم و فقط نگاه کردم
از کوه بالا رفت و استوانه شد و کمی مکعب
بنفش و نیلی کمی قرمز
پیکاسو او را کشید در حاشیه ی بوم و سوزاند
تا به حال پروانه ای دنبال کرده ای
تا باریکترین جنگل ها اورا ترسانده ای با سرعت چسبناک
با فحاشی بیولوژیک که نظم بال زدن هایش
مختل میکند
یک روز کامل به دنبال پروانه ای دویده ای
و برخورد جمجمه اش با درختی نیم خیز و سست که از آمیزش با درختی دیگر در وهم سیاه بیشه بازگشته
مرگ پروانه ،همین کافی ست همین را میخواستم
در تو
استخوانی ست که دوست دارد پرواز کند
و درک این مسئله
که گوشت و بافت چسبنده ماهیچه ها مجالی به او نمیدهند
با گذر زمان درست میشود
در تو استخوانی ست که دوست دارد پرواز کند
خون را میفشارد
کلمه ای را با سنگ میشکند
کبوتری را بدرقه میکند
و بامداد از خواب میپرد
در تاریکی بافت گوشتی رگدو پی
پشت استخوان ران
از بهشت برایم سرکه امسالِ بیاور
عطر سر آستین ها و پشت یقه باغبان بهشت را
توت افتاد
از درخت.
همانجا دراز بکش که هزاره های بعد
از درک استخوان لگن تو
دستان گونه ای انسان کمی خمیده است
به سمت یکدیگر
ذوب بافت ماهیچه هایت، عطریست به پیشانی سفر دیگر مردگان
من
نامت را
خواب هایت را و جواهراتت را به یاد نمی آورم
اما دوستت دارم