هیهات !!!
چگونه باید نگاشت
آنچه را که تخت افسرده می گوید
از شکایت ها
دردها و
آه سنگین آن مرد تنها
نه چراغ خانه اش روشن
نه بهار خنده اش بر پا
گوییا
دست های پینه بسته
چشمان فسرده
در چند سطر
سرگذشت گلهای پژمرده می خواند
دوست دارد
باز
در کوچه باغ دنیا
پر پروانه را بیند
رنگ هر لانه را بیند
آه
چگونه باید نگاشت
درختی تنومند
روی بستری سرد
هر روز
آرزوی رفتن
خواب دارد...