چه سخت می توان باور کرد
بازی های دردناک زندگی را ،وقتی صدایی به جایی نمی رسد،
گاهی که فداکاری با ناباوری هم آهنگ می شود
آن هنگام که پیروزی در نجات نمایان می گردد....
و تنها
همراه شدن با نوایی که گاه و بی گاه تورا می لرزاند
و
می برد به تَهِ نابودی و نبودت حس می شود
زمانی که عزیزت بجای تو که نباید باشی ،.... نیست
و هست یادش
که تورا به دنیا هدیه داد
تا بمانی که زندگی را بنگری و نشکنی دلی را ، تا او نیز نشکند....