همه اینجا تو بیمارستانِ گایز به تو لبخند میزنن
همه ی مریضا با یه تفنگ نامرئی روی شقیقه هاشون به تو لبخند میزنن
همه ی پرستارا با سرُم های پر از مورفین به تو لبخند می زنن
اسممونو زدن رو لباسامون که دکترا وقتی دیگه ازمون ناامید میشن یه چیزی داشته باشن بگن
لبخند بزن سارا ، جولی ، کیتی ، اِما ، ایف ، لوسی ، جسمین . . . . . . چیزی نیست . . .
و هر روز مثل هر بیمارستان دیگه ای توی بیمارستان گایز هم یه عده ای میمیرن که بهشون گفتن چیزی نیست ...
زندگی همینه . . .