تا آمده ای بمان
که هنوز
همچو تابستان های گذشته
که دستانمان را سمت خورشید دراز میکردیم
و گوش جهان از قهقه هامان کَر میشد
هوا تره و تازه و ناب ست
بمان وبدان....
این تقویم که هی ورق میخورد
و عمر من که هی میگذرد
منتظر عطسه ی ابرها
در شب های ظل گرماست...
منتظر آن روزها که خروسها فراموش میکردند صبح را
و ما بشارت دهنده سپیده دم بودیم...
[گلبو لطفی]
تــــیر 94