اینم از روزتولد ما...
صبح با خبرتصادف وخیم خاله بیدارشدم ...
چشم که برهم گذاشتم کابوس های عجیب دیدم...
بیدارکه شدم انگشتان دست چپم بی حس شد...
حالا هم که بعدازظهری گرم و کشدار ماسیده بر بی حوصلگیم...
جشنم که نیست؛
واگرهم بود
مثل همیشه وتکراری و کسل کننده...
خدا آخروعاقبتم رابخیرکند...!!!
باهمه این اوصاف امروز را دوست دارم...
وقتی به سختی های انتخاب
... دیدن ادامه ››
برای دعوت به این دنیافکرمیکنم؛
به سختی"وجود داشتن"...
به سختی انتخاب برای انسان بودن!!!
امروز می شود بهترین روز...!
" به تقویم میگویم:
ایست!
فقط چند لحظه...!
که فکرکنم...
به بودن
به دلیل بودن
به معنای بودن
به تنهایی بودن
به "تنهایی اعداد اول"
...
تمرد میکند
لجبازی میکند
و یک سال سنم را بالاترنشان میدهد...."