جوانمرد بر چرخ و فلک دنیا سوار بود؛می چرخید و ذوق می کرد.می گردید و ذوق می کرد.بالا می رفت و ذوق میکرد.پایین می آمد و ذوق می ورزید.
گقتند:پایین بیا ای مرد،برازنده نیست مردی و این همه ذوق،مردی و این همه شور و مردی و این همه کودکی.
جوانمرد تردید کرد، می خواست پایین بیاید،که خدا دستش را گرفت و گفت:همین جا بمان،دنیا چرخ و فلکی بزرگ است که تنها کودکان می توانند بر آن سوار شوند.
دیگران از این چرخ و فلک می هراسند و تنها در گوشه ای به تماشا نشسته اند.
و بدان! کسی که پیش ما مرد است ، پیش مردم ،کودک است و کسی که پیش مردم ،مرد است ، پیش مانامرد!
جوانمرد خندید و کودکی را برگزید.