به نظر من فیلم باید تکلیف خود را مشخص کند. یا بیطرفانه قصه را تعریف کند (مثل فیلم شوکران) یا به دنبال آموزش مسائل اخلاقی و فرهنگی مثل مدیریت بحران و ترویج بخشش و گذشت باشد(که در این صورت پایان باز برای فیلم بی معنی است)
وقتی فیلم همه چیز حتی داستان گویی را فدای القای مفهوم خاص می کند دیگر نیازی به این همه آسمان و ریسمان نیست تا به بحران اصلی داستان برسد. داستان های فرعی فیلم باید کمرنگ تر نشان داده شوند تا تمرکز مخاطب روی هدف اصلی فیلم بیشتر شود نه داستان های فرعی مثل منشی صیغه ای شرکت، یا مرد دو جنسه، یا سرقت خودرو در پامنار و یا حتی وازکتومی و اثبات شرافت و عشق پاک زن صیغه ای!
در فیلم من ترانه پانزده سال دارم پرویز پرستویی برای بازی نقش پدر ترانه تمایل زیادی داشت و این می توانست به استقبال تماشاگر و فروش فیلم خیلی کمک کند. ولی آقای صدرعاملی این کار را نکرد تا تمرکز بیننده از قصه اصلی منحرف نشود.
هرچند که داستان اصلی فیلم هم ادای دینی است به آقایان صیغه باز برای تبدیل گناهشان به خطا و هموار کردن مسیرشان برای تجربه دوران عاشقی جدید