در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | علیرضا حسینی درباره نمایش شب آوازهایش را می خواند: شب آوازهایش را می‌خواند آریامن احمدی / روزنامه آرمان امروز / دوشنبه
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 09:24:36
شب آوازهایش را می‌خواند

آریامن احمدی / روزنامه آرمان امروز / دوشنبه چهاردهم دی

وقتی یک خیال را آن‌قدرها در ذهن‌مان تصویر ‌کنیم، که از یک گذاره ذهنی خیالی به یک امر واقعی تبدیل شود، خیال به کابوس وحشتناکی تبدیل می‌شود که مثل خوره می‌افتد به جانت و دیگر از آن رهایت نیست، مگر چون مرد نمایش «شب آوازهایش را می‌خواند» پناه ببری به قوانین «سامورایی». همسر مرد که پیش‌ترها حسش به مرد کمرنگ‌تر شده و وظیفه‌اش را نسبت به شوهرش انجام نمی‌دهد، مشتاقانه بچه می‌خواهد تا بتواند کنار بکشد و از بودن با فرزندش لذت ببرد و آزاد باشد. بچه تخیل زن را شکوفا می‌کند، آن‌طور که تخیل مرد را خاموش. نمایش «شب آوازهایش را می‌خواند» (نوشته یون فوسه، کارگردانی رضا گوران) داستان زن و مردی است با یک فرزند (ما نام هیچ‌کدام را در نمایش نمی‌دانیم)، در کنار این سه نفر (خانواده)، دو نفر دیگر هم حضور دارند که ما نام‌شان را می‌دانیم: ماری و باسه. خیال عنصر اصلی نمایش است که هم زن و هم مرد قصه مدام به آن ارجاع داده می‌شوند. مرد از گزاره ذهنی خود به زن می‌گوید و زن از گزاره ذهنی خود به مرد. اگر در «چشمان باز بسته» اثر استنلی کوبریک ما شاهد این گزاره ذهنی زن هستیم که مرد سعی در رسیدن به آن گزاره است تا آن را به امری واقعی تبدیل کند، در «شب آوازهایش ... دیدن ادامه ›› را می‌خواند» ما با تخیل مردی مواجه هستیم که خسته است، ناامید است، چنان‌چه زن، و این خستگی و ملال زندگی، آگاهانه به تماشاگر نیز انتقال داده می‌شود تا او نیز با درک این خستگی در یک روزمرگی، با گزاره‌های ذهنی مرد که سعی در واقعیت‌بخشیدن به آن دارد همراه شود. اگر در «چشمان باز بسته» این تخیل مردانه است که در مقابل تخیل زنانه درجا می‌زند، در «شب آوازهایش را می‌خواند» هم باز این تخیل مردانه است که درجا می‌زند. زن که گاهی با ماری قرار می‌گذارد، در تخیل مرد در هیات یک مرد تصویر می‌شود؛ مردی که او مدام در زندگی‌اش در هیات یک سامورایی ظاهر می‌شود و او را به جنگ فرامی‌خواند. مرد نویسنده نمایش، نه توان جنگیدن دارد و نه دیگر تخیلی برای نوشتن. او هربار کتاب‌هایش از سوی ناشرین مختلف رد می‌شود، و این خودکم‌بینی موجب می‌شود مرد در مقابل تخیل زنانه درجا بزند و به همان قوانین سامواریی ذهنش (بوشیدو) پناه ببرد: او مدام قوانین سامورایی را در ذهنش مرور می‌کند: وفاداری، حق‌شناسی، رشادت، عدالت، صداقت، ادب، متانت، شرافت. مرد وقتی در خیالش نمی‌تواند خود را به این هشت قانون سامورایی وفق بدهد، راه دیگری ندارد جز تن‌دادن به آخرین قانون: مرگ. در نمایش «شب آوازهایش را می‌خواند»، مرد قصه با این‌که بر اساس قوانین سامورایی سعی در نویسنده‌شدن و چاپ کتابش دارد، اما عدم موفقیت او، ضعفش در مقابل تخیل زنانه هم هست. تخیل زن (همسر مرد) در مقابل تخیل مرد (همسر زن) چنان پیروزمندانه پیش می‌رود که وقتی ساموراییِ ذهنِ مرد در هیاتِ یک مرد به نام «باسه» خود را نشان می‌دهد، مرد خیلی راحت شکست را می‌پذیرد. گویی حالا مردی که می‌خواست یک نویسنده بزرگ شود و صاحب «نام»، در همان «بی‌نامی» می‌ماند، به‌عکسِ زن، با اینکه نام ندارد، اما به سمت یک هویت جدید گام برمی‌دارد؛ هویتی برساخته تخیل زنانه.