شاید برایتان پیش آمده باشد که بعد از خواندن یک قصه یا دیدن یک فیلم تا مدتی بعد از آن و یا شاید هرازگاهی با خود فکر کنید که شخصیت های آن در چه حالند و سرنوشتشان چطور میشد اگر داستان ادامه پیدا میکرد،
شخصا یکی از علایق من به تیاتر و سینما و رمان و در یک کلام "داستان" روحی است که شخصیت ها بعد از تمام شدن از خودشان باقی میگذارند، لذتی که یک بار در فیلم قصه های رخشان بنی اعتماد تجربه اش کردیم و چقدر لذت بخش بود دیدن شخصیت های یک جورهایی نوستالژیک بعد از این همه سال. و البته بعدتر از آن من به امید تکرار آن تجربه به دیدن "مرسولات سن پترزبورگ" رفتم و چقدر افسوس خوردم که چه فرصتی برای ترکیب داستان ها از بین رفته!
همهی این ها را به عنوان مقدمه گفتم که برسم به این جا و کلاهم را برای پارسا پیروزفر از سر بردارم، بدون شک #ماتریوشکا یکی از بهترین کارهای نیمه اول سال است، نحوه اجرایش انقدر خوب و درست است که واقعا تک تک شخصیت هایی که در کسری از ثانیه تغییر میداد را میدیدی و حس شان میکردی! و از همه مهم تر، ترکیب خلاق هشت داستان و نحوه اتصال شخصیت ها به یکدیگردر روند داستان چه در کل و چه در جز بسیار درست است، از درون هر داستان شخصیتی جدا متولد میشود و همه با هم یک داستان را شکل میدهند و میشوند ماتریوشکا یا همان عروسک های معروف روسی که دردل هم فرو میروند!