فرصتی شد که دیشب این نمایش تامل بر انگیز را ببینم. گذشته از تکنیک و ساختار اجرایی، اما بنده در طول بیست سال اخیر که تئاتر می بینم هنوز چنین موضوع و دستمایه ای را ندیده بوده ام. اثری ساده و روان که پیچیدگی های زندگی یک زوج عاشق را به تصویر می کشد. زوجی که می خواهند زندگی ای مثل همه آدمها داشته باشند اما تفاوتهای فرهنگی و مذهبی زندگی آرام انها را چالش می کشد. ابوبکر و فاطمه، یک زوج از دو مذهب متفاوت، می خواهند در کلان شهر تهران دور از همه هیاهوها زندگی کنند و در این کلان شهر گم باشند اما نمی توانند. انها که حتی می خواهند از هیاهوهای جاری زندگی در یک شهر شلوغ فاصله بگیرند و برای ساختن یک زندگی معمولی تلاش کنند، نمی دانند که چقدر این زندگی می تواند سخت باشد. انها که مراقبند قضاوت متعصبانه و البته بدون منطق همسایه و یا یک دوست قدیمی در مورد تفاوت مذهبشان بر زندگی شان تاثیر نگذارد، ممکن است از برخورد متعصبانه و جنگ فرقه ای و مذهبی در هزاران کیلومتر دورتر تاثیر بگیرند. نمایش هشداری مهم به مخاطب می دهد: اگر بر آتش فرقه گرایی و تعصبات مذهبی دمیده شود، بعید نیست که همین کشور آرام و امن نیز سر نوشتی همچون سوریه و عراق پیدا کند. البته در کنار این هشدار یک راه حل نیز ارائه می شود: «عشق». شاید بتوان گفت که این نمایشی است در ستایش عشق. عشقی که به این زوج قدرت تحمل ناملایمات را می دهد.عشق ابی سرد است بر آتش ویرانگر فرقه گرایی و تعصبات مذهبی.
به گروه اجرایی خسته نباشید می گم و دیدن این نمایش خاص و بی مثال(به لحاظ داستان و محتوا) را توصیه می کنم.