[حنا داخل ماشین مینشیند]
حنا: سلام... سلام
خسرو: [با پشت دست به دهان حنا میزند] حرومزاده زندگی من جای کثافت کاری و ذوق زدگی احمقانه این و اون نیست ها... یه بار دیگه بی اجازه زنگ بزنی جوری سرت رو میبُرم میگذارم رو سینه ات که عشق و عاشقی از سرت بپره، فهمیدی؟
حنا: [پس از مکثی کوتاه و نگاه در چشم خسرو] جون، چشم...