دیروز ، دیدمش ... به تماشای یک تئاتر نشستهم ... یک نمایش با سیستم ویدیو آرت ... هم مکانی ، هم شکلی ، عدم ارتباط زمانی ، عدم ارتباط شخصیتی آن طرف اما این طرف تماشاگر نشسته که باید ذهنی باز را درگیر آن چه میبیند کند ، باید خود را در اختیار آن چه اتفاق میافتد در آن طرف کادر کند ، باید هر چه را به تماشا نشسته مانند پازلی کنار هم بهگذارد و داستان خود را بهسازد . نشان دادن هنری ست که به درستی در این عروسی خون با رقص و صدا از ابتدا با آن مواجه میشویم و اگر بر سر این اثر اسمی چون جابر رمضانی نهبود با این اطمینان نهمیشد گفت مسیر نمایش درست به انتها میرسد چون خوانش او است که مختصر و مفید و کاملن دقیق و دور از اضافات ، داستانی را برایت نشان میدهد که باید خودت فردی در آن اجرا باشی تا بهتوانی تصمیم بهگیری که کدام شخصیت سفید است کدام یک خاکستری و کدام سیاه .
این نمایش را به شدت توصیه میکنم تا ذهنتان را بازی دهید در مکانی پوچ و به شکلی خشن و زمان حال با شخصیتهایی که آن کسی هستند ، نیستند و هر قدر ذاتی ساده داشته باشند باز دو رو دارند ؛ مردانی دو رو و زنانی که آن مردها را زادهند با رقص و نجوا . این نمایش را به شدت توصیه میکنم چون ریتم پاها و سمها ، خیالی برایت میآفریند که حتا اگر تن نهدهی به خون و شراب باز درگیر فضای عروسی میشوی که با گوشت گوسفند شروع میشود و با گوشت انسان تمام میشود درست وسط یک واقعه . طراحی این اثر سخت است و شالی ست صورتی رنگ که جان انسانی میشود و رومیزی یک میز جنگی در شب خواستگاری بین دو قوم متنفر از هم و این نمایش توصیه میشود چون یک تئاتر کامل است و پوچی .