از بار آخری که دیدمش روزها می گذشت شاید سال ها. تغییری نکرده بود لبخندش همانقدر دلفریب بود . هنوز گاهی که گمان می کرد حواسم با او نیست با خودش حرف می زد. می دانستم مثل زنان خسته ای که خود را به خنده های بی دلیل میسپرند و با چشمانی غمگین می گویند خنده بهترین درمان است ، رفتار می کند.
به سختی تغییر می کرد نمی دانم چند روز با خود کلنجار رفته تا آرایش موهایش را عوض کند. کاش یک بار از من می پرسید تا بگویم من تو را همان گونه می پسندم با همان سادگی که اولین بار دیدمت.
کاش می پرسید تا بگویم چقدر زیباست.
۱ نفر
این را
امتیاز دادهاست