در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | گروه تئاتر Bit درباره نمایش ۱۹۷۸: بازتاب نظر مخاطبین نمایش "1978" بر اجرای گذشته این نمایش در
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 02:47:55
بازتاب نظر مخاطبین نمایش "1978" بر اجرای گذشته این نمایش در شهر بابل:

این حکایت غریب چه آشناست...

یکشنبه ۵ دی ۹۵، به همراه بخشی از اعضای شبکه سازمان های مردم نهادِ بابل به دیدن نمایش 1978 رفتیم. حضور دوستان جامعه کوه نوردی پررنگ است. نمایش با ۲۵ دقیقه تأخیر آغاز می شود. دوستان خبر داده اند زمانِ نمایش نزدیک به دو ساعت است. با حسی از تردید و امید به تماشا می نشینم. همین که ده ها نفر را به راه بیندازی و به دیدن تئاتر بیایی، این بار مسوولیت، بر گرده ات سنگینی می کند و هزار اگر و مگر به راه می افتد...
هرچه از زمانِ نمایش می گذرد، تردید رخت بر می بندد و امید در می گشاید.
بانو دکتر نیکزاد گفته بودند، گفتار متن و دیالوگ بسیار دارد، اما پیش بینی این همه متن گفتاری سخت بود.
یادداشت سر دستی ام چنین است:
۱. ... دیدن ادامه ›› بازیگران حسِ غریبِ جونز و یارانش را خوب انتقال دادند. گاهی احساس می شد خود جونز و روح او در سالن حضور دارد. بازی ها یکدست و روان و پذیرفتنی بود.
۲. با آنکه بیشترِ زمان نمایش به گفتار گذشت، اما خسته کننده نبود. شاید می شد اندکی از گفتگوها کاست، اما به باورم کشدار بودن آن با دنیای تمام نشدنیِ یک زندانیِ باورهای ذهنیِ ایدئولوژیک همخوانی دارد.
۳. بهره وری از مونیتورِ پخش تصویر و افکتِ صدا و موسیقی هوشمندانه بود.
۴. بهره وری از ایهام و ابهام در هنر، نوعی همذات پنداری در مخاطب ایجاد می کند. این تنها روایت جیم جونز و پیروان او نیست؛ روایت همه کسانی است که باورهای خود را می پرستند و اسیر جزم ها و باورهای دُگم خود می شوند. اسیر حصارهای ذهنیِ عنکبوتیِ خویش. آرمان هایی انسانی که به سراب گولاک و ... منجر شده اند.
۵. روایت تلخ است، خودکشی دسته جمعی در ربع پایانی قرن بیستم. قرنی که با دو جنگ ویرانگر که خودکشیِ دسته جمعیِ بشری بود؛ قرن دردمندی و رهاییِ ویتنام و... اما نمایش فاصله ای منطقی با روایت می گیرد. نه یکسره زشت می شماردش و نه تقدیس اش می کند. با نگاهی منصفانه روایت می کند و نتیجه گیری را به بیننده می سپارد. روایت رویدادی تلخ است، اما تلخی را ستایش نمی کند. راه پیش رو می نهد و می گوید چنین راهی چنین نتیجه ای دارد.
۶. با آنکه نمایش بر بستر رویداد، پایانی تراژیک دارد، اما من امیدوار از سالن بیرون می روم. نمایش چون داروی تلخی است که با خود امید شفا می آورد.
۷. با دیدن اشک شوق پایان نمایش دوست هنرمند گرامی ام محمد شجاعی، من نیز شادمان به خانه رفتم.
به محمد شجاعی، دوستان دست اندرکار نمایش، بازیگران و یاریگران صمیمانه شادباش می گویم. کاری فراتر از شهرستان بود. دست مریزاد

* محمد موسوی ( کنشگر فرهنگی و عضو انجمن دوستداران حافظ - دفتر بابل )
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید