کوه اگر انبوه دردم را بفهمد از فراق
اشک سنگم میشود تعبیر با این اتفاق
گشته ام ورد زبان ها با فروپاشی خویش
بهر تسکین دار بافم برخودم با اشتیاق
هیبتم غارت شود چون شیر افتاده به بند
یا که شاید برنوئی پوسیده ام در زیر طاق
من که حتا داشتم در شهر دشمن همدمی
تک و تنها مانده ام با خاطراتت در اتاق
رنجری زخمی منم با
... دیدن ادامه ››
یادگاری های جنگ
جای همسر آمدش بر دیدنم حکم طلاق
کاش میشد بی هویت درجهان مانم مدام
چون شهیدی که پلاکش گم شده در باتلاق
آنکه هر دم منشأ غمنامه ای بر ذهن شد
پس کجا انبوه دردم را بفهمد از فراق