” شان افراد در گرفتن مقام نیست، بلکه در استحقاق آنها در بدست آوردن آن مقام خلاصه می شود.”
-ارسطو
دلم خیلی پر است از دست این هنرمند نماها!! تو می دانی هنر چیست؟
درس دیدن ِشب را خوانده ای؟
یا هنوز هم در غار شب به انتظار روح می نشینی ....قهوه ای می ریزی و پُکی به سیگار ندانسته هایت می زنی ...صندلی غرور را تکانی می دهی و با قلم زندانی ات مشق بی هنری می نمایی....نمی دانم!!!
تو می دانی هنر چیست؟
درس هنر دیدن سیب سرخ
... دیدن ادامه ››
را خوانده ای؟
نمره تربیتت چند شده؟
بلدی مثل یک گـُل کوهی از میان سنگهایی که نمی خواهند تو حرفی بزنی ....وجود داشته باشی...بیرون بزنی....سبز و لطیف ...پر از عطر همان کوهستان!!
بلدی پاهای درازت را راه بیاندازی تا سایه ای از ابهت نگاهت بر روی ساحل درد برایت بسازند؟
اصلا می دانی کجایی؟یا نقشه راه را گم کرده ای؟
تو احمقانه ترین چشم را برگزیده ای برای دیدن !!می خواهی حرفی بزنی اما حرفهایت بوی مرداب می دهند!! تو جاری نیستی....نمی توانی باشی....
تو می دانی هنر را با کدام را ختم می کنند؟؟بیچاره حجله ی هنرمندی ات در قالب کوچه های باشعور خاک می خورد !تو که نتوانستی حتی یک خط هم از هنر بنویسی چطور می خواهی به ختمش برسی؟؟
هیهات!!تو نمی توانی قوانین رانندگی قلم را یاد بگیری.....تو صمیم دل دفترهایت را پر از بوی متعفن کرده ای.....این را هم بدان که کاغذ پاره های تو هیچگاه دفتر نخواهند شد.....جلد نخواهند داشت......
تا تو در هیاهوی کف زدنهای اهالی بی هنر مانده ای من به حیرانی تو می خندم......نامت را عوض کن...تو را نشناسم بهتر!!
می خواهی بگویم شروع هنرت از زلف بلند یار بود؟ می خواهی بگویم اگر آن چهار کتاب عاریه را هم از تو بگیرند و نامهای حافظه ات را پاک کنند تو یک آه ! هم نیستی.....تو می خواهی با هنر سودا کنی؟
نگاهی به کوهپایه عمرت بیانداز!.داری به پایان می رسی..اما ندانسته ای که اگر تکیه بر این قلم بی هنر داشته باشی اگر دلت هوای هنرمندی نداشته باشد...اگر نگاهت نرود تا قعر دریای شعور..می شکنی....مطمئن باش!! Sir Shahin Zavar