در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | سارا کنعانی درباره کنسرت-نمایش چهارمین شنبه: نگاهی به نمایش «چهارمین شنبه» وقتی ارواح سرگردان، برای کنسرت بازمی‌گر
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 10:59:10
نگاهی به نمایش «چهارمین شنبه»
وقتی ارواح سرگردان، برای کنسرت بازمی‌گردند!
تنها چند شب دیگر از اجرای نمایش «چهارمین شنبه» به کارگردانی مهرداد ... دیدن ادامه ›› کورش‌نیا باقی مانده و در این یک ماه، همه مخاطبان و کارشناسان، ایده تلفیق زیبای تئاتر و موسیقی را تحسین کرده‌اند و البته که جای احسنت هم دارد، وقتی که تو حتی دمام و سه‌تارالکتریک و گیتار و کاخن استفاده شده در بطن نمایش را هم به عنوان چهار نفر از بازیگران این نمایش می‌پذیری.
چیزی که مرا بر آن داشته تا درباره این نمایش چند خطی بنویسم اما، حرف دیگریست. «چهارمین شنبه» به شکل بسیار نامحسوسی ما با در یک مکان مشخص از یک «لا_زمان» صحبت می‌کند و اصلا همانطور که واژه خودساخته‌ی «چهارمین شنبه» به ذهن می‌رساند، در این کنسرت_تئاتر ما در حسرت روزی هستیم که به ظاهر همیشه سر رسیده و سر می‌رسد اما در حقیقت، هیچ وقت در تقویم ما قرار نگرفته است؛ سی سال از پایان جنگ تحمیلی می‌گذرد و چه بسیار فیلم‌های سینمایی که درباره آن ساخته شده و چه فراوان نمایش‌‎هایی که روی صحنه رفته و موسیقی حماسی و آهنگ رزم هم که در کارنامه هر موزیسینی دیده می‌شود اما آیا شما روزی را به خاطر می‌آورید که در آن هنرمندان، چشم در چشم و نفس به نفس مخاطب و صرفا با خودِ هنرشان، با او همدلی کرده باشند؟ منظورم آن نوعی از همدلی است که در آب و هوای شخص داغ‌دیده قرار بگیری و در شرایطی صد در صد برابر با او، بگویی که «من تو را می‌فهمم، اما بیا کمی با هم از غصه‌هایت مرخصی بگیریم». قصه یک خطی نمایش «چهارمین شنبه» این است که یک رزمنده جنگ، یک گروه موسیقی چهار نفره را به جایی در لب مرز فرا می‌خواند و از آنها می‌خواهد بنوازند تا حدی که صدای موسیقی آنها کمی از صدای جنگی که در آن سوی مرزها در جریان است، بالاتر برود.
آن بازی با زمان که ابتدا به آن اشاره کردم، در جای جای نمایش خودنمایی می‌کند، اما نه آنقدری که لا به لای شوق حاصل از شنیدن موسیقی، در ذهن هر مخاطبی باقی بماند؛ هر یک از شخصیت‌ها در قالب یک جمله خیلی خلاصه و گذرا، داستان مرگ خود را بدون اشاره مستقیم به فعل «مردن»، دو بار تکرار می‌کند و مخاطب هوشمند از همان ابتدا می‌فهمد در حال تماشای یک نمایش سوررئال است که تلاش شده لباسی از واقعیت خالص و البته ایده‌آل‌گرایانه به تن کند. نتیجه آن که انگار، نمی‌توان هنرمندانی این چنین را که وصف آنان را پیش‌تر گفتم، در عالم واقع پیدا کرد و به بیان بهتر، ما در حال تماشای روایت روح‌هایی سرگردان در نزدیکی جایی به نام «گردنه پیر بهرام» هستیم که البته تا جایی که این‌جانب جست و جو کردم، منطقه‌ای کوهستانی‌ با این نام در ایران وجود ندارد و بنابراین می‌توان اینطور تعبیر کرد که اعضای «چهارمین شنبه» یک نگاه جهان‌شمول به مفهوم جنگ داشته‌اند و خواسته‌اند بگویند فرقی نمی‌کند به خاطر تولد و زیستن در کدام سرزمین و بنا بر جاری شدن کدام قوانین و سیاست‌ها، صدای طبل جنگ به گوش‌ کسی خورده باشد، هر انسانی حق دارد آوای زندگی را زیباتر بشنود.
هر کجا پای موسیقی در میان است، عطری از شعر هم به مشام می‌رسد و «چهارمین شنبه» هم از این مورد مستثناء نیست و همچنین برای روایت جنگ، نمی‌توان از ادبیات شاعرانه و مفاهیم رمانتیک استفاده نکرد، کما اینکه فریدون می‌گوید به دنبال رفیقی هر نقطه از زمین را گشته و بعد به نیت نشانه گذاری، آنجا درختی کاشته و حالا یک جنگل بزرگ، پدیدار شده است.
روی هم رفته تماشای «چهارمین شنبه» در آخرین روزهای امرداد، اتفاقی خوب است که دوستانه پیشنهاد می‌کنم.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید