نمیدونم تا حالا شده با کسی باشید و همونجا که کنارش هستید، دلتون واسش تنگ بشه...
دیشب برای بار دوم به تماشای "آوازه خوان خیابان های منهتن" رفتم.
وقتی نور تماشاگر رو دادند و صدای تشویق بلند شد، حس عجیبی در من بیدار شد!
بی فاصله دلم واسه ژاک و فرزندان شکپیر تنگ شد...
این دیالوگ توی کار نیست! اما توی گوشم زمزمه میشه..
" خوشگل ترین حرف هارو از کسی می شنوی که به ته خط رسیده..!"
عجب! حالا می فهمم چرا.. ژاک و شخصیت های منتخب شکسپیر همه به ته خط رسیدن..!
اصلن واسه همینه که ژاک اینقدر قشنگ، تو ی شب سرد و لعنتی کنار اون پیت حلبی داغش یقه ی ما رو میگیره
و به ما میگه که از کجا داریم میخوریم...!!!
و البته.. جز شما... "استاد میکائیل شهرستانی"
کی آخه تا اینجا میتونه...؟!