سفر می کنم تا به جایی که نیست
به دنیای بی انتهایی که نیست
شب و روز ، دنبال خوشبختی ام
و می جویم آن را ز جایی که نیست
زمبن و زمان جایگاه من است
نفس می کشم در هوایی که نیست
نگاهم غریبانه ره می برد
پی رد یک آشنایی که نیست
کسی گم شد انگار در کوچه ها
در این جاده جز رد پایی که نیست
سرور سرود رهایی چه شد؟
در این جا به جز غم صدایی
... دیدن ادامه ››
که نیست
دلم در قفس خلوتی تازه یافت
رها می شود در فضایی که نیست
در این کوره راهی که افتاده ام
به جز دل مرا رهنمایی که نیست
غرل می سرایم برای زمان
و تقدیم بر لحظه هایی که نیست
کسی باز در باور من نشست
خدایی که هست و خدایی که نیست
من از عشیره ی عشقم ، همین مرا کافیست
که خاک بوسی این سرزمین ، مرا کافیست
از : ناشناس
۹۷/۱۲/۱۹