وقتی که در چشمان من خود را تماشا می کنی
انگار که داری رود را راهی دریا می کنی
من عاشقت باید شوم جز این ندارم چاره ایی
حالا که چون معشوقه ها من را تماشا می کنی
با بودنت شیرین من شوری به شعرم داده ایی
با بودنت داری مرا چون گل شکوفا می کنی
جان داده ایی با این غزل با عشق روحانی خود
از کی تو داری نازنین کار مسیحا می کنی
ای از دیار آرزو عشق مرا آری بگو
کی عاشقی چون امیرضایت دیگر تو پیدا می کنی
۲ نفر
این را
امتیاز دادهاند