غلامرضا لبخندی ، گریه لهجه دار ، بدون اشکیست که پیرمان کرده
احراز هویت و اعلام سوء پیشینه حسرت های دستکش پوش یک لنگه ای و سرخوردگی های تا خدا
... دیدن ادامه ››
رسیده است
شنیدن ، هق هق نادیده گرفتن ها و دیدن ، تاول نشنیده شدن هاست
در مااااا غلامرضا لبخندی کم حرف و پر خشمی زندگی می کند که ترس پیری و تنهایی توران ، نافهمیده شدن پرند ، حسرت و ناباوری الهه ، بی پناهی منیر و اعظم و بی کسی قدم خیر را سوار پیکان سفید درماندگیش ، خفه و سلاخی می کند و با لاستیک روزمرگی ، آتش می زند.
غلامرضا خوشرو در انبار سر باز استادیوم زندگی زیر شلاق دردها می خندد و هر روز هفت بار جان می کند
غلامرضا و ستار و حمید رسولی ، گورکنند ، در گور دسته جمعی فراموشی ، قاتل و مقتول کنار هم چالند
یک عالمه قصه نگفته لباس خونی و چاقو به ما می گوید " ما بدهکار و طلبکار خودمانیم"