شب های مستی و دیوانگی من
تو شمع باشی و پروانگی من
حرف از نبودنت ، در لابه لای غم
ای کاش کم شود ، از زندگی من
رویا برای تو ، کابوس سهم من
خورشید مال تو ، فانوس سهم من
هرچند خسته ام ، مانند ارگ بم
با تو سفر فقط ، چالوس سهم من
می آیی از شمال ، از ابتدای نور
با ناز و عشوه ای ، با کوله ی غرور
در دل
... دیدن ادامه ››
نشسته ای ، مانند نسبت
موسی به یار خود ، موسی به کوه طور
باید برای تو ، من مبتلا شوم
باید به پای عشق ، من خون بها شوم
باید که خستگی ، از چهره ات رود
تو مرهم غمی ، من هم دوا شوم
دل را جلا بده ، غم را بده به من
در جنگ با دلم ، در جنگ تن به تن
هرچند پیرهن ، از پشت پاره شد
من را رها مکن ، من را زمین بزن
#سجاد_صادقی