صیدم کن
مثل ماهیِ برکهای در نزدیکیِ چرنوبیل.
من به یک فلزِ نوکتیز رضایت خواهم داد
حتی به قلاب بدون طعمه فکر کن...
کافیست چرخ ماهیگیری را بچرخانی
تا خودم را بالا بکشم از این برکۀ پوچ.
و دُمم را بگیری
از پوست کبود
و چشمهای غیرِطبیعیام تعریف کنی
بعد پرتم کنی روی خاک
تا بمیرم
یا سَرم را محکم بکوبی به سنگها
مغزم که متلاشی شود
برنگشتنم به اینجا قطعی است.
شروع کن
آزادم کن از این بند
مرا بگیر
از این آب مرده
که به دریا نمیریزد.
از مجموعه دقیقه سی سالگی