از دید یک جامعه شناس، اثری که نمایش رئال و اجتماعی نام دارد، تا حد امکان باید با مخاطب خود همذات پنداری و همدردی کند. این مطلب در "۳کیلو و ۲۵۰گرم"، از راه شخصیت پردازیِ بجای دو پرسوناژ "خاله(خانم یوسفی)" و "کمک کار افغانی(اقای حسینی)" چنان نرم و باور پذیر در ذهن تماشاچی می نشیند که ضعف پرداختِ پرتضاد شخصیت ته تغاری خانواده یعنی هانیه(که در نهایت نه مثبت و قوی و نه منفی و منفعل است) را مخفی می کند.
از بازیها اگر بگذریم، استفاده ی به عمد برخی اکسسوار، مانند سایه ی هواکشِ روی صحنه(که کارگاه کهنه را تداعی کرده) و جاروی کمک کار که بطور نمادین میشود میکروفنِ آواز پسر افغان(که در قالب مهمان نوازی این خانواده ی دردمند میتواند حرفش را بزند) را میشود نقطه قوت نمایش دانست. هرچند، نور پایین صحنه در پس زمینه آن، کار عکاس نمایش را سخت می کند اما برای نمادی از دلمردگی اعضای خانواده گویاست. اما، باقی وسایل روی صحنه و دکور، واقعن اضافه هستند و نمایش را به سوی یک کار عام، و نه یک اثر ناب که متکی بر بازی ها و دیالوگها باید مخاطب را مجذوب کند، سوق می دهند.
اگر قرار است داستان نمایش، مبتنی برآسیب هایی اجتماعی مثل اعتیاد و قاچاق و دروغ باشد، ضرورت نقشی از افراد یا نهادهای مبارزه کننده با این دو، در جاهایی از نمایش حس میشود که هیچ خبری از این گروه یا افراد نیست!
در نهایت اما، کل اثر، برای ارائه ی مضمون اصلی، تضادهای زیبایی شناسانه ی مناسب و روایتی خوش ریتم و باور پذیر دارد که در مقام اولین کارهای آقای نجار حسینی، قابل قبول است.