کتاب مجموعه شعر مشترک 'برکهصورخیال'
غزل شماره پانزده
در من اگرچه حسرت عشقی دوباره است
اما نمیشود، دل من پارهپاره است
عمرم در آرزوی بوسه به لبهای او گذشت
این سرنوشت تلخ من بیستاره است
موی سپید آمده بخت سپید کو؟
این برگ زرد روی درختی بهاره است
شاید زبان و دل من غریبهاند
بس که نگفتههای دلم بیشماره است
مانند مرگ غم دل ناگزیر بود
جایی که اختیار نباشد چه چاره است؟
#محسن_نصیری