صندلی های کلاس از دیدنت در هم شدند
ساعت و دیوار و در هم پیش پایت خم شدند
سالها می شد که چشمان خیالم خشک بود
وای از روزی که تو پیدا شدی ، زمزم شدند
عاشقت بودن طنین انداخت در جان همه
مثل اینکه از ازل بر عشق تو ملزم شدند
دور از دستان من بودی ولی اطراف من
روز با شب از خیال بودنت همدم شدند
آنقدر همراه خود رقص تبسم
... دیدن ادامه ››
داشتی
بوته های خار ،وقتی رد شدی ، مریم شدند
مثل حوا بودی و دردانه ای از یک بهشت
شاخه های گل برای دیدنت آدم شدند
حسرتت وقتی به اعماق دلم افتاد که
کاغذ و خودکار با دستان تو محرم شدند
آمدی پیشم نشستی ، واژه ها آتش گرفت
جزوه های درسی من دفتر شعرم شدند
#سعیدحاجتمند