در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال سعیدحاجتمند | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 20:12:31
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
پشت دیوار شهر من،جایی
شاخه ی بید پیر پیدا بود
لای آن شاخه های تو در تو
رد پای بهار پیدا بود

مثل کوهی که ریشه در خاک است
استوار و صبور وپابرجا
باد وحشی میان آغوشش
خالق بی بدیل یک رویا

می شد از لا به لای هر برگش
قصه ای عاشقانه را سر داد
زیر بال پرنده ای لغزید
قاصدک را به ... دیدن ادامه ›› آسمان پر داد

بید مجنون قصه ام اما
در دلش رد پای دردی بود
رد چاقوی مانده بر قلبش
یادگار خزان سردی بود

یادگاری به لطف یک عاشق
طرح قلبی که مشترک مانده
نیمه شب رد سوزش دائم
مثل زخمی که در نمک مانده

زخم تیغ خیال آن عاشق
هی مکرر به قامتش می خورد
زیر تیغش به قصد دل بردن
نقش دردی به شوکتش می خورد

در خیالات خیس و تبدارش
درد او آشنای تیغش بود
درد او یک درخت افتاده،
نعش پوسیده ی رفیقش بود

روزگاری که هم نشین بودند
پشت دیوار این خراب آباد
شاخه در شاخه دست در دست و
رقص دائم میان دست باد

نیمه هایی که مثل هم بودند
خوابشان روی شانه ی هم بود
این یکی جای آن یکی می مرد
اختلافات بینشان کم بود

سالها اتفاق تکراری
هر بهاران جوانه کردن ها
فصل پاییز و دامن رنگی
رقص دستان و شوق گردن ها

ناگهان آسمان حسودی کرد
بادوحشی به خوابشان آمد
دست طوفان شب تبر در دست
این بلا در دل خزان آمد

ریشه از خاک خانه اش دل کند
با تنی خسته بر زمین افتاد
بید اول ولی میان خواب
روی دستان دوست لم می داد...

شاخه هایش شکست و خاکی شد
برف آمد نشست بر رویش
روی آغوش خاک دفنش کرد
شاخه های شکسته هر سویش

روزها آمدندو روزها رفتند
رد پای جوانه ها پوسید
خواب را از خیال خود رد کرد
مرگ را دید و خاک را بوسید

ذره ذره زمین که گرمش شد
بید اول به جنب و جوش افتاد
چشمهایش هنوز برفی بود
باد وحشی که از خروش افتاد

داشت دنبال شاخه ای می گشت
تا که خود را به او بچسباند
مرگ تاریک همنشینش را
در زمستان و شب نمی داند

شاخه هایش به هیچ می خوردند
در دلش اضطراب پیدا شد
چشمها را که ناگهان وا کرد
بغض دیوانه در دلش جا شد

داد می زد چرا چنین کردی
باد وحشی ِ مست ِ دیوانه
من چه کردم که این چنین کردی
خانه ام را شبانه ویرانه؟

نیمه قرنی گذشت و برپا ماند
روی نعشی که پیش پایش هست
عشق را از جوانه اش خط زد
درد اما همیشه جایش هست

روی نعش درخت افتاده
زیر چتری که بید می گیرد
پاتوق دنج شهر عشاق است
تا زمانی که بید می میرد

قسمتش بوده تا که اندامش
تخته ی ثبت عاشقی باشد
تیغ و تیر و دو قلب یا حرفی
نقش بی ربط عاشقی باشد

بی صدا ، در سکوت می خواند
زیر لب خاطرات سردش را
سالها پشت هم گذشتند و
رهگذاری ندید دردش را

پشت دیوار شهر من، اینجا
مدفن خاطر درختی هست
ایستادن کنار دلدار ِ
بر زمین مانده کار سختی هست...
#سعیدحاجتمند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
یادم نمی ره اخم چشماتو
کاری که با حال دلم کردی
گفتم حواست باشه یک روزی
شاید بخوای یکدفعه برگردی

کی فکرشو می کرد برگردی

فهمیده بودی عاشقت هستم
فهمیده بودم کوچ چشماتو
رو کرده بودی دست آخر رو
رو شد برای من که نامردی

کی فکرشو می کرد ... دیدن ادامه ›› برگردی

دیدم دلت پیش یکی مونده
دیدم که اشکامو نمی دیدی
راحت منو ول کردی و رفتی
فهمیده بودم با دلم سردی

کی فکرشو می کرد برگردی

روی دلم تاول زدی هر شب
چشمامو از آیینه دزدیدم
شاید نبینم رد ِ پاهاتو
وقتی تو قلبم ریشه ی دردی

کی فکرشو می کرد برگردی

کی باورش می شد منو کشتی
کی مثل من دلواپست می شد
احساس من رو گردنت مونده
کاری که دیگه با خودت کردی

کی فکرشو می کرد برگردی

موی بلندت رو نمی بافی
ابروکمونت رو نمی گیری
رنگی نمونده روی اون لبهات
باور ندارم این همه زردی!

کی فکرشو می کرد برگردی


حالا بشین یک گوشه تو خلوت
باید بمیری تو‌خیال من
کی گفته از من می شنوی اینو
«بخشیدمت با اینکه نامردی»

کی فکرشو می کرد برگردی


#سعیدحاجتمند
۱۹ بهمن ماه ۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
هق هق کنان آمد به سرمی زد
گویا که از یک جنگ برگشته
برگونه ها خون و تنش خاکی
دیدم به پای لنگ برگشته

روزی که می رفت از خیال من
من را که نه،دل را نمی فهمید
دفترچه های خاطرش را برد
حالا ورق با سنگ برگشته

از پیش من می رفت، می دیدم
دامان احساسش سپید است
امشب خدای خودپرستی با
پیراهنی پررنگ ... دیدن ادامه ›› برگشته

موسیقی متن کلامش را
در گوش من راحت عوض می کرد
بعد از به هم پیچیدن سازش
بی ساز و بی آهنگ برگشته

چشمان آشوبش پر آتش بود
وحشی و بی قانون و بی پروا،
بی حرف و بی آشوب و بی غوغا
حالا چه با فرهنگ برگشته

دیر آمدی ،دیر آمدی و دیر
گوش سر و دل هردوکر هستند
بازیچه ی دستت نمی مانم
با این حنای رنگ برگشته!

#سعیدحاجتمند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
عق می زدم بغض گلویم را
اما چرا بالا نمی آمد؟
بغضی که عمری قورتش دادم
چسبیده بود، اما نمی آمد

چسبیده بر دیواره ی حلقم
چون غده ی بدخیم سرطانی
ای کاش می شد ریشه ی غم را
در خاک آغوشم بخشکانی

دارد برایم قرعه می گیرد
امشب خدای آرزوهایم
لعنت به این شانسی که من دارم
در قرعه ... دیدن ادامه ›› ام افتاده تنهایم

طعم گس سیگار و لبهایم
تا صبح فردا هم زبانم شد
تصویر تو وقتی که می رفتی
چاقوی روی استخوانم شد

طاقت ندارم ، کاسه ی صبرم
از قرعه های بی تو سر رفته
این روزهای بی کسی یعنی
شبهای من بی تو هدر رفته

این روزهای بی کسی یعنی
دور از تو دل هر لحظه می گیرد
وقتی نباشی در کنار من
چیزی درون سینه می میرد

چسبیده چیزی در گلوی من
با پنجه بر نای خیالاتم
جا مانده رد پای احساست
در بغض تنهای خیالاتم

دیوارهای خانه می خواهند
آوار روی درد من باشند
آجر به آجر قصد این دارند
تن پوش دست سرد من باشند

تنها ستون خانه ی قلبم
یک قاب عکس از خنده هایت بود
چرخیدم و چرخیدم و دیدم
هرگوشه ی این خانه جایت بود

حالا، منم جا مانده ای از خود
حالا منم جا مانده ای از تو
یک روح خشک و خسته و تنها
با شعله ی ناخوانده ای از تو

می پیچد و گل می کندگاهی
در تار و پود استخوان هایم
یک مثنوی یا یک غزل از تو
در بیت بیت رد پاهایم

هق هق کنان دل از غمت می گفت
با جمله های در گلو مانده
عق می زدم تنهایم را در
این بغضهای پیش رو مانده
#سعیدحاجتمند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
گاهی میان ماندن و رفتن ، باید به مردن هم نگاهی کرد
بین تمام کارهای خوب ، بد نیست گاهی اشتباهی کرد

آدم به جرم خوردن سیب از چشم بهشت افتاد و بیرون شد
حالا که تو از باقی نسل آدم شدی باید گناهی کرد

یک روز هم از روی ناچاری ، دل می کنی از هرچه می خواهی
با دست خود تنها عزیزت را ، با خون دل باید که راهی کرد

این رسم دنیای سیاه ماست ، بازیچه دست خدا هستیم
گفت اختیار زندگی داری، با وحشت ... دیدن ادامه ›› از هر آنچه خواهی کرد!

هر کوره راهی را که می رفتم ، ختمش به خیر من نمی افتاد
میخواستم بر قله ها باشم ، هر قله را در عمق چاهی کرد

این زندگی بسیار کوتاه است ، آنقدر که باور نخواهی کرد
در زندگی کردن به هر قیمت ، باید به مردن هم نگاهی کرد
#سعیدحاجتمند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
شده از درد بپیچی به خودت، دم نزنی؟
خواب در چشم تو باشد مژه بر هم نزنی؟
بغض تا حنجره بالا برود درد شود!
خط پیشانی خود را بکشی ، خم نزنی؟
آه را در قفس سینه به زنجیر کشی
داد را قورت دهی، ضجه ی محکم نزنی؟
لقمه ی روز و شبت تلخی این داغ شود
آب را ساده بنوشی و به آن سم نزنی؟
وای از دست تویی که همه چیزت شده درد
کاش آرامش ما ،این همه برهم نزنی...
#سعیدحاجتمند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
ید بلرزد قلم از دست شما می افتد
دل بلرزد همه ی قافیه ها می افتد

پا بلرزد تن بیچاره ی تو خون بشود
توی یک شهر بگو لرزه چرا می افتد

توکه نزدیک منی ،حرف اضافی نزدم
قفس لرزه بر این تار و صدا می افتد

تو بیا تا به دلم انگ جدیدی بزنی
دارد از شوق شما، یاد خدا می افتد

مژه برهم زده ای از دل من رد ... دیدن ادامه ›› شده ای
لرزه از چشمک تو تا به کجا می افتد

نام تو حس عجیبیست خودت می دانی
اضطرابیست که در حال و هوا می افتد

گفتم از نام تو ، دستم به تلاطم آمد!
ید بلرزد قلم از دست شما می افتد


#سعیدحاجتمند
۶ دی ماه ۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
یک روز پدر آمد و افسوس پدر نیست
دیگر نظر منتظری جانب در نیست

در کوچه که رد می شوم از جانب هرچیز
دلواپس اینی که دگر سایه ی سر نیست

یک عمر دلت دلخوش دستان خودش بود
تا جان به تنت هست از این لحظه خبر نیست

لعنت به زمینی که بدون تو بچرخد
نه ! نیست نگاهی که در اندوه تو تر نیست

گفتم به همه! بعد پدر زندگی من
جز خم شدن گردن و تقطیع کمر نیست

دنیای عجیبی است که تو زنده بمانی
جایی که در آن گرمی آغوش پدر نیست

#سعیدحاجتمند
۲ نفر این را امتیاز داده‌اند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
یک سبک نو از جاذبه
درچشم تو رویت شده
حتی میان جامعه
از شدتش صحبت شده

هرکس که می بیند تو را
درجا توقف می کند
گویا دچار وقفه ای
در لحظه ی حرکت شده!

این جاذبه در چشم تو
قدرت نمایی می کند
حتی زبان از قدرتش
درگیر یک لکنت شده

منظومه چشمان ... دیدن ادامه ›› تو
از مشتری پر گشته و
خورشیدک بی چاره هم
از مشتری هایت شده

در این تناقض مانده ام
رنگ سیاه چشم تو
هم نور ساطع می کند
هم باعث ظلمت شده

حالا تو هستی مرکزِ
یک کهکشان عاشقی
هرلحظه اطراف شما
دنیا پر ازحرکت شده!

سهم من از چشمان تو
یک گوشه چشم ساده شد
خوشحالم از اینکه همین
یک ذره هم قسمت شده

بانوی نور و کهکشان
لطفا کمی آهسته تر
چشمک نزن،کی گفته دل
رسوا و بی غیرت شده؟

چشمان من در حسرت
وقت طلوعت مانده و
هی خیره بر این کوچه و
هی خیره بر ساعت شده

اینکه تو بیرون می روی
دوروبرت پر می شود
گویا که سبک تازه ای
از جاذبه رویت شده

#سعیدحاجتمند
۳۰ آبان ۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
《 یک نفر نیست بگوید که چرا گریانی؟
که چرا نیستی و کنج دلت پنهانی؟》

که چراهرچه ورق می خورداین خاطره ات
می شود وسعت چشمان شما بارانی؟

رفته ای از تب و تاب همه ی پنجره ها
مانده آشوب قفس توی سرت زندانی

چشم من دوروبر یاد تو را قاب گرفت
چه کنم تا که بیایی به دلم مهمانی

فال حافظ زدم و خوب نیامد بعدت
به کدامین غزل و قافیه ای مهمانی؟

به همین کوچه قسم ،جای تو خالیست هنوز
به همان خاطره هایی که خودت می دانی!

#سعیدحاجتمند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
یک کوچه ی طولانی ،یک بغض ورم کرده
یک جسم عرق سوز از ،یک شرجی دم کرده

با عشق تصادف شد،در صخره ی تقدیرت
سهم تو در این وحشت،پایی است که کم کرده

یک مشت غزل ،کاغذ،دردفتر بی رونق
چشمان سیاه تو..‌.!کاری که قلم کرده

در کنج اتاق خود،در پرسه احساست
گفتم که چه می بینی؟ گفتی: بغلم کرده...

یک بهمن سیگاری،بوی عرق ... دیدن ادامه ›› و نفرت
طاعون نبود او، از اشک ترم کرده!

دیدم که خیال تو ،هر روز بدهکار است
تسبیح خیالش را ،با غم سر هم کرده

لبخند خدا پشت ،این حادثه مخفی شد
گویا که سر راهت ،هی سنگ ،عَلَم کرده

تا عابر تقدیر ِ این شهر عزا هستی
فردای دلت این است ،یک عاشق رم کرده!

برخیز که دوران مرثیه به سر آمد
دنیا که نمی فهمد اینقدر ستم کرده

فردای تو در دست، میزان تلاشت هست
باید که گذر کرد از این شرجی دم کرده...
#سعیدحاجتمند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
پر از سکوت مدام و پر از بهانه ی تو
دوباره خسته رسیدم به درب خانه ی تو

بهانه می کند اینجا سرم خیال تو را
که عاشقانه بماند فقط به شانه ی تو

هزار راه نرفته ! هزار بغض بلند
چرا نمی دهد اینجا کسی نشانه ی تو

به درد آمده حسی ، درست توی سرم
نه تب ! نه شعله ! نه آتش! فقط زبانه ی تو

چه فال تازه بگیری ، چه حکم تازه کنی
عوض نمی شود اینجا ، غم شبانه ی تو

بگو چه می شود آخر ، نصیب چشم ترم
منی که خسته رسیدم به درب خانه ی تو...

#سعیدحاجتمند
۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۰
۱ نفر این را امتیاز داده‌است
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
گاهی میان ماندن و رفتن ، باید به مردن هم نگاهی کرد
بین تمام کارهای خوب ، بد نیست گاهی اشتباهی کرد

آدم به جرم خوردن سیب از چشم بهشت افتاد و بیرون شد
حالا که تو از باقی نسل آدم شدی باید گناهی کرد

یک روز هم از روی ناچاری ، دل می کنی از هرچه می خواهی
با دست خود تنها عزیزت را ، با خون دل باید که راهی کرد

این رسم دنیای سیاه ماست ، بازیچه دست خدا هستیم
گفت اختیار زندگی داری، با وحشت ... دیدن ادامه ›› از هر آنچه خواهی کرد!

هر کوره راهی را که می رفتم ، ختمش به خیر من نمی افتاد
میخواستم بر قله ها باشم ، هر قله را در عمق چاهی کرد

این زندگی بسیار کوتاه است ، آنقدر که باور نخواهی کرد
در زندگی کردن به هر قیمت ، باید به مردن هم نگاهی کرد
#سعیدحاجتمند
۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
۱ نفر این را امتیاز داده‌است
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
ازهمان روزی که موهایت بلند و صاف شد
دین و دلها را ربود و بر خدا اجحاف شد!
مدتی را صرف این می کرد شاید خلقتی
از تو زیباتر بسازد ، وقت او اتلاف شد
هرچه زیبایی به ذهنش می رسید ابلاغ کرد
هرچه طنازی که بخشید عاقبت اصراف شد!
منصرف شد از رقابت با رخ زیبای تو
در رقابت با نگاهت مدتی علاف شد
آنقدر وصف جمالت مبهم و بی انتهاست
هرکسی آمد، تو را دید و سپس حراف شد
آه ! دختر! شعرهایم را تمامی نیست؟ ... دیدن ادامه ›› نه!
تا که گیسوی تو در دیبای شعر الیاف شد
حد زیبایی برای این جهان ، تنها تویی
چهره ی زیبایت از بس جامع الاطراف شد
صحبت از یکتایی اش کردم ! خدایا در گذر
خالقش هستی ، نمی گویم به تو اجحاف شد!
#سعیدحاجتمند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
گفته بودی اگر که برگردم،
شعرها را کتاب خواهی کرد
یک به یک خانه های دردم را
پیش چشمم خراب خواهی کرد
کوچه را چلچراغ می بندی
دور دل را ستاره می چینی
تا که همسایه ی دلم باشی
عالمی را مجاب خواهی کرد
دور میزی که شمع و گل دارد
می کشانی مرا که بنشینم
سهم من را نگاه زیبایت
سهم خود را شراب خواهی کرد
می نشینی ... دیدن ادامه ›› کنار آغوشم
لب به روی سکوت می بندی
هرکسی را بجز خیال من
با نگاهت جواب خواهی کرد
خوب گفتی و باورت کردم
آمدم همنشین تو باشم
مطمئنم یخ وجودم را
زیر یک بوسه آب خواهی کرد
مطمئنم نوشته هایم را
دوست داری ولی نمی گویی
عکس مردی که عاشقش هستی
دور این خانه قاب خواهی کرد
چشمهای مرا که غمگینند
زیر رگبار بوسه خواهی برد
جز تو دیگر چه چیز می خواهند؟
چشمهایی که خواب خواهی کرد

#سعیدحاجتمند
۲ نفر این را امتیاز داده‌اند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
از دل شعر و قصه آوردی ، چشم های به این قشنگی را
با لبانت کمی جلا دادی ، رنگ سرخ مداد رنگی را

راه می آمدی و گه گاهی ، باد موی تو را به هم می زد
روسری از سرت عقب تر رفت ، تا بریزد حصار سنگی را

عاشقت شد ، دلم نمی دانست ، جمله ای را که لایقت باشد
حبس دم درفضای احساس و ... من نمی خواهم این زرنگی را

بی ریا آمدم ببین من را ! اختیار دلم به دست توست
دوستت دارم و تصور کن ، دوستت دارم فرنگی را

بین لب های ما فضا کم شد ، چشم هایت به سمت بستن رفت
قاب کردم میان تقویمم ، چشم های به این قشنگی را

#سعیدحاجتمند
محسن مظاهری، علی محرابیان و مریم اسدی این را امتیاز داده‌اند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
شب است و این من تنهای خسته ترسیدم
که ماه تیره نشسته به جای خورشیدم
هجوم ترس نبودت میان ثانیه هاست
صدای پای تو را در سکوت نشنیدم
گذشت فرصت بودن و باز در سفرم
هنوز در تب گفتن دچار تردیدم
منی که پنجره هایم به سوی دیوارند...
خلاف آنچه که هرشب به خواب می دیدم
و خواب فرصت خوبی برای دیدار است
برای آنچه که باید، ولی نپرسیدم
به جای خواب تو در من فرشته نازل شد
آهای دختر باران سوار امیدم!
چه چیز بهتر از اینکه در استغاثه ی دل
نگاه ساده بیفتد به چشم ناهیدم

#سعیدحاجتمند
۱ نفر این را امتیاز داده‌است
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
حس عاشق شدن انگار حقیقت دارد
مرگ در پای تو تعبیر شهادت دارد
دست بردار از این بازی عاشق کش خود
مرد عاشق به تب دست تو عادت دارد
روزهایی که به خاک تو خودش را انداخت
در لغت نامه اشارت به سعادت دارد
چشم هایت که دراین خاطره تکثیر شدند
به شکوفایی اعجاز شباهت دارد
خواستم فال بگیرم که تو کی می آیی؟
زودتر عازم دل باش که ساعت دارد
رنگ دلشوره که در این غزلم جاخوش کرد
از گرفتاری این قلب حکایت دارد
آه ای مردم این شهر بدانید همه
حس عاشق شدن انگار حقیقت دارد

#سعیدحاجتمند
۱ نفر این را امتیاز داده‌است
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
برگ ها از درخت می افتاد،آسمان از گلایه ها لبریز
یک غزل فال تازه را می گفت،حافظی باز و میوه ها بر میز

خنده بود و سرور و شادی بود،چای و آتش چقدر زیبا بود
عده ای دور هم نشستند و ،غصه های نگاهشان ناچیز

گاه گاهی کسی ورق می زد، حافظ و عاشقانه هایش را
بین تفسیر و شوخی و لبخند،دود اسپند و رقص شورانگیز

رقص چاقو میان دست شب،شعر با هندوانه می چسبد!
در هیاهوی خانه برپا شد،آیه های غریب رستاخیز

مثل هر سال و سالهای دور ، دور هم تا به صبح خندیدند
نقش خود را دوباره بازی کرد ، دختر ته تغاری پاییز

#سعیدحاجتمند
۲ نفر این را امتیاز داده‌اند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
صندلی های کلاس از دیدنت در هم شدند
ساعت و دیوار و در هم پیش پایت خم شدند

سالها می شد که چشمان خیالم خشک بود
وای از روزی که تو پیدا شدی ، زمزم شدند

عاشقت بودن طنین انداخت در جان همه
مثل اینکه از ازل بر عشق تو ملزم شدند

دور از دستان من بودی ولی اطراف من
روز با شب از خیال بودنت همدم شدند

آنقدر همراه خود رقص تبسم ... دیدن ادامه ›› داشتی
بوته های خار ،وقتی رد شدی ، مریم شدند

مثل حوا بودی و دردانه ای از یک بهشت
شاخه های گل برای دیدنت آدم شدند

حسرتت وقتی به اعماق دلم افتاد که
کاغذ و خودکار با دستان تو محرم شدند

آمدی پیشم نشستی ، واژه ها آتش گرفت
جزوه های درسی من دفتر شعرم شدند
#سعیدحاجتمند
۲ نفر این را امتیاز داده‌اند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید