《 یک نفر نیست بگوید که چرا گریانی؟
که چرا نیستی و کنج دلت پنهانی؟》
که چراهرچه ورق می خورداین خاطره ات
می شود وسعت چشمان شما بارانی؟
رفته ای از تب و تاب همه ی پنجره ها
مانده آشوب قفس توی سرت زندانی
چشم من دوروبر یاد تو را قاب گرفت
چه کنم تا که بیایی به دلم مهمانی
فال حافظ زدم و خوب نیامد بعدت
به کدامین غزل و قافیه ای مهمانی؟
به همین کوچه قسم ،جای تو خالیست هنوز
به همان خاطره هایی که خودت می دانی!
#سعیدحاجتمند