یک کوچه ی طولانی ،یک بغض ورم کرده
یک جسم عرق سوز از ،یک شرجی دم کرده
با عشق تصادف شد،در صخره ی تقدیرت
سهم تو در این وحشت،پایی است که کم کرده
یک مشت غزل ،کاغذ،دردفتر بی رونق
چشمان سیاه تو...!کاری که قلم کرده
در کنج اتاق خود،در پرسه احساست
گفتم که چه می بینی؟ گفتی: بغلم کرده...
یک بهمن سیگاری،بوی عرق
... دیدن ادامه ››
و نفرت
طاعون نبود او، از اشک ترم کرده!
دیدم که خیال تو ،هر روز بدهکار است
تسبیح خیالش را ،با غم سر هم کرده
لبخند خدا پشت ،این حادثه مخفی شد
گویا که سر راهت ،هی سنگ ،عَلَم کرده
تا عابر تقدیر ِ این شهر عزا هستی
فردای دلت این است ،یک عاشق رم کرده!
برخیز که دوران مرثیه به سر آمد
دنیا که نمی فهمد اینقدر ستم کرده
فردای تو در دست، میزان تلاشت هست
باید که گذر کرد از این شرجی دم کرده...
#سعیدحاجتمند