عق می زدم بغض گلویم را
اما چرا بالا نمی آمد؟
بغضی که عمری قورتش دادم
چسبیده بود، اما نمی آمد
چسبیده بر دیواره ی حلقم
چون غده ی بدخیم سرطانی
ای کاش می شد ریشه ی غم را
در خاک آغوشم بخشکانی
دارد برایم قرعه می گیرد
امشب خدای آرزوهایم
لعنت به این شانسی که من دارم
در قرعه
... دیدن ادامه ››
ام افتاده تنهایم
طعم گس سیگار و لبهایم
تا صبح فردا هم زبانم شد
تصویر تو وقتی که می رفتی
چاقوی روی استخوانم شد
طاقت ندارم ، کاسه ی صبرم
از قرعه های بی تو سر رفته
این روزهای بی کسی یعنی
شبهای من بی تو هدر رفته
این روزهای بی کسی یعنی
دور از تو دل هر لحظه می گیرد
وقتی نباشی در کنار من
چیزی درون سینه می میرد
چسبیده چیزی در گلوی من
با پنجه بر نای خیالاتم
جا مانده رد پای احساست
در بغض تنهای خیالاتم
دیوارهای خانه می خواهند
آوار روی درد من باشند
آجر به آجر قصد این دارند
تن پوش دست سرد من باشند
تنها ستون خانه ی قلبم
یک قاب عکس از خنده هایت بود
چرخیدم و چرخیدم و دیدم
هرگوشه ی این خانه جایت بود
حالا، منم جا مانده ای از خود
حالا منم جا مانده ای از تو
یک روح خشک و خسته و تنها
با شعله ی ناخوانده ای از تو
می پیچد و گل می کندگاهی
در تار و پود استخوان هایم
یک مثنوی یا یک غزل از تو
در بیت بیت رد پاهایم
هق هق کنان دل از غمت می گفت
با جمله های در گلو مانده
عق می زدم تنهایم را در
این بغضهای پیش رو مانده
#سعیدحاجتمند