هق هق کنان آمد به سرمی زد
گویا که از یک جنگ برگشته
برگونه ها خون و تنش خاکی
دیدم به پای لنگ برگشته
روزی که می رفت از خیال من
من را که نه،دل را نمی فهمید
دفترچه های خاطرش را برد
حالا ورق با سنگ برگشته
از پیش من می رفت، می دیدم
دامان احساسش سپید است
امشب خدای خودپرستی با
پیراهنی پررنگ
... دیدن ادامه ››
برگشته
موسیقی متن کلامش را
در گوش من راحت عوض می کرد
بعد از به هم پیچیدن سازش
بی ساز و بی آهنگ برگشته
چشمان آشوبش پر آتش بود
وحشی و بی قانون و بی پروا،
بی حرف و بی آشوب و بی غوغا
حالا چه با فرهنگ برگشته
دیر آمدی ،دیر آمدی و دیر
گوش سر و دل هردوکر هستند
بازیچه ی دستت نمی مانم
با این حنای رنگ برگشته!
#سعیدحاجتمند