یه کار خیلی معمولی بود با یه موضوع سردستی که بیشتر از صدها بار در تئاترها و فیلم ها و کتاب ها بهش پرداخته شده. حتی واکنش زن و شوهر هم نسبت به شرایط پیش اومده همون واکنش قابل انتظار همیشگی بود و هیچ نوآوری یا نکته جدید یا مفهومی که تماشاگر رو به تفکر وادار کنه در این تئاتر وجود نداشت. تماشاگرانی هم که در سالن بودند صرفا مشغول خندیدن به هر صحنه ای از نمایش بودند و محتوای کار جوری نبود که بخواد کسی رو به فکر بندازه. حتی اون مثلا خلاقیتی که کارگردان به خرج داده بود که پس از خروج از سالن نمایش باهاش روبرو میشدیم هم فقط باعث لوده تر شدن کار شده بود.