به دور خود میپیچیم و میپیچیم تا به تجملاتی ترین شکل بگوییم: قدری بیشتر در این لحظه بمان، کمی بیشتر بگو
تو با من آشناترینی، از این آشنایی قدری بیشتر بخوان.
پشت هزاران هزار واژه پرتکلف و نامانوس پنهان میشویم
تا مبادا میان پیچیدگی های یک بودن، یک حضور، گم شویم
ما ابهام و گمشدگی را به عمد با خود به دوش میکشیم، روزها و شبها دنیایی دیگر در خیال میبافیم چون میدانیم
بسیارند لحظه هایی که به خود بدهکاریم.
دانسته ایم که حرفها و نگفتنی هایی را
لبخند و نگاه های صمیمی
و حتی سکوت های بسیاری را به خود بدهکاریم
باور نکردنی است تا چه اندازه از هم دوریم
گویی هر انسان در جزیره ای
... دیدن ادامه ››
تنها افتاده و فریادهای نیازش را فقط انعکاسی از صدای خویش پاسخ میدهد.
ما در دوردست ترین نقطه به یکدیگر ایستادیم
کدامین خطا در سرشت ما اینگونه فاصله میگذارد بین خیال و واژه هایمان
کدام رباینده میان صدای ما و گوش دیگری به کمین واژه ها نشسته تا سکوت و تحریف را تقدیم یکدیگر کنیم و نه خلوص.
میدانم واژه ها نیز غیر قابل اعتمادند چراکه بخیلند در ابراز و ناتوانند در ظهور
اما مگر آدمی را جز لذت گفتن و گفتن و گفتن است.
ما ساعت ها، دقیقه ها و حتی ثانیه های بکری را به خودمان بدهکاریم.
آنقدر بکر که هیچگاه فرصت بودن نمی یابند و برای همیشه در رویا نادیده باقی می مانند.
نگفته ها همیشه قاتل تمام آغازها هستند.
و این گونه سکوت پیروز نبردیست که نمی باید. و داستانی شاید زیبا در ابتدا به مرگ محکوم میشود.
ما به عمری که در گذر است و با رخوت به تماشایش نشسته ایم
یک چای با دستانی که به گرمایش حلقه زده
یک شادی تپنده از لبخند
یک قدم زدن در نسیم و بوییدن عطر یار و یک دوست را
بدهکاریم.
ما قطعا دور ایستاده ایم خیلی دور
که
جعبه های بی جان همیشه همراه تنها تماشاگر ما شده اند
هنگام تردید و چشیدن طعم گس سکوتی از اجبار
هنگام اضطراب در لحظه انتظار
هنگام حال خوب یواشکی وقتی که پیامی را چندباره و چند باره میخوانیم و لبهایمان فاش میکنند ما را
این جعبه های تهی از حس و روح
ما را لمس میکنند
وقتی از عطش گر گرفته ایم
وقتی از کلافگی وسوسه ها منجمد شده ایم
و ما را میشنوند وقتی در خیابان پر ازدحام شهر به موسیقی گوش می دهیم تا بودنی را عمیق تر در ذهن حک کنیم
باور نکردنی است ما تا چه اندازه از یکدیگر دور ایستادیم و میان ما چیزی نیست. تنها مکثی است که شاید...
که باید شکسته شود.
وِی_دا