"گاهی که خاکستری میشوی تکلیفت را با خودت نمیدانی، هیچ چیز خوشحالت نمیکند، از چیزی هم نمیرنجی، فرقی نمیکند که بعدش چی میشود.
گاهی بی آنکه هرگز به چیزی فکر کرده باشی خوابش را میبینی، و بعد هی از خودت میپرسی تعبیر این خواب چیست؟ حالت خوش نیست، بد هم نیست، ولی با یک کلمه یا یک تصویر شبت زیبا میشود، یا چنان از تلخی ِ روزت مکدری که دلت میخواهد دوباره بخوابی و به همان خواب برگردی …"
همیشه وقتی کتابامو یکی امانت میبره حرص ِ خوندنشون هی میاد . . .