سیگاری میشوم، بخاطر تو
تا نبودنت را غروبهای زمستان
در قهوهخانهی دوری ،
سیگار بکشم.
نبودنت دود میشود ،
و مینشیند روی بخار شیشههای کثیفِ قهوهخانه
بعد
تکیه میدم به صندلی و
چشمهایم را میبندم.
و انگشتانم را دورِ استکان کمر باریکِ چایِ داغ
حلقه میکنم.
تا بیشتر از یادم بروی
نامرد اگر بودم
نبودنت را تا حالا باید فراموش کرده باشم،
مرد نیستم،اگه ذره ای از یادم رفته باشی، تو رمز تمام ورودی های امنیتی من شدی.