امروز برام یه اتفاقی افتاد که باهاش حجم احساسات مختلفی رو تجربه کردم و یهو این دیالوگ سیزیف با صدای مهدخت تو ذهنم پلی شد.
الان تو این کیفه
دیگه حرف نمی زنه
کابوس نمیبینه
نمی رقصه...
دیگه تمرین نمیکنم
دیگه بازی نمیکنم
دیگه بازیگری نمیکنم
و به این میگن یه پایان خوش
این قسمت رو دوباره شنیدم و باهاش برای بار نمیدونم چندم اشک ریختم. واقعا خوشحالم که طعم زندگی در تئاتر رو با سیزیف تجربه کردم.