در آن نگاه بیتفاوت شب بر غروب فکر
چشمت به ماه میافتد و پروانه میشوی
در یک نظر چه خوش ره صد ساله میروی
در یک نظر ولی چه بیگانه میشوی
گویی که در نظرت همگان در تعادلند
شاید از این خیال مستانه میشوی
روزی فراغ جویی و راهی به کنج غار
آیی برون ز غار و به میخانه میشوی
بر تخت پادشاهی خود تکیه میزنی
گر در خطر, تو افسانه میشوی
در آن
... دیدن ادامه ››
نگاه خالی از ذرهای امید
یکدم از تمام مردم شهر خسته میشوی
می رقصی و می چرخی، مهرانه میشوی
این گونه فارغ از دشمنیها تو میشوی
انگار کسی نجویید احوال تو
گویی که موج شوی در افق، نادید میشوی
روح نابلدت برد رنجها در فراغ
روزی از آن رنجها ،شکوفا تو میشوی
این کهنه دنیای یک سر همه فریب
آرام می رود و همچون نسیم در راه میشوی
"نسیم"