در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال نسیم اسماعیل‌زاده | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 01:17:08
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
من؛ تمام روح پاییزم
گهی سردم، گهی خشکم، گهی بارانی و مبهم
چنان بادی که میچرخد به دور فصل بی‌برگی
تمامم گم شود در این هفت رنگ بی‌معنی
سقوطم با زمستانی عجین است و سکوتم برف سنگینی‌ست
ببار ای برف، بی‌واژه بپوشان خاطراتم را
من از گرمای تابستان رسیدم تا به این پاییز
هنوز آن هرم دستانش درون خاطرم بیدار و من لبریز این آشوب
سحرگاه دو چشمانش در این تاریکی شبها
چراغی می‌شود بیدار، چراغی می‌شود لبریز
همیشه این چنین بودم
لباسی، کوله باری، آماده‌ی رفتن
ولی شاید رسد روزی، که آن باد سحرگاهی
به فهم روزهای من، بهاری را بیفزاید
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
شب! این تاریکی وهم‌انگیز
زمان خالی، اتاق خالی
سرم گرم می‌انگور
چشم خواب‌آلوده و مبهم
و دیگر هیچ
نه امیدی، نه آغازی
رسیدم من به این بن‌بست
صدایی نیست، ردی نیست
سرم منگ و دلم آشوب این بودن
جهان جان‌کاه و آسمان تیره
سرم سنگین و افتاده
چه سرد است این تن عریان
شب سردی‌‌ست و روحم میل رفتن دارد.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
یک قدم مانده که از خودم برهم
و به پایان رسد هر چه که هست
من دلم یک کاسه‌ی پر، هلو می‌خواد
مثل یک اعدامی، دم به دم
پر و خالی می‌شود کاسه‌ی خواستنم
من دلم رقص می‌خواد همراه نسیم
یا تماشای، رقص قاصدک‌ها در نسیم ‌
من به پایان راه نزدیکم
و غنیمت می‌دانم، هم‌آغوشی گل‌ یخ را با پیچک
مثل روحی که در کالبدش، جا‌ندارد دیگر
روح من هست، در طلب کشف دنیایی دگر
و در این برهه‌ی نم‌دار زمان
من به خوابیدن در تاریخ‌ محکومم
«نسیم»

۲ نفر این را امتیاز داده‌اند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
چه تاریکم این روزها
چه تنهایم این شب‌ها
عجیب و سرد و افسرده
گهی رنجور و وامانده
سراسر درد و نفرینم
سراسر آه و حسرت در دهان مانده
بسان ماهی کوچک
ز دریا رانده و از تنگ وامانده

نسیم
۱ نفر این را امتیاز داده‌است
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
امروز که روز وداع من و توست
چشمم ببین که چگونه در رکاب توست
دست و دلم که امروز رود به اختیار تو
فردا چگونه می شوند بی اختیار تو
چشمم ببین که چه خون گریه می کند
قلبم کند چه ناله ها در فراغ تو
این خاطراتی که مانده زما بجای
آیا که فردا شود پاک از خیال تو ؟
من عاشقانه نوشتم از آغوش تو
این عاشقانه ها فراموش شود ز یاد تو
امروز که بگذشت، عهد ما شکست
گم می شوم فردا دگر از خاطرات تو
"نسیم"


برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید

در آن نگاه بی‌تفاوت شب بر غروب فکر
چشم‌ت به ماه می‌افتد و پروانه میشوی
در یک نظر چه خوش ره صد ساله میروی
در یک نظر ولی چه بیگانه میشوی
گویی که در نظرت همگان در تعادلند
شاید از این خیال مستانه میشوی
روزی فراغ جویی و راهی به کنج غار
آیی برون ز غار و به میخانه میشوی
بر تخت پادشاهی خود تکیه میزنی
گر در خطر, تو افسانه میشوی
در آن ... دیدن ادامه ›› نگاه خالی از ذره‌ای امید
یکدم از تمام مردم شهر خسته میشوی
می رقصی و می چرخی، مهرانه میشوی
این گونه فارغ از دشمنی‌ها تو میشوی
انگار کسی نجویید احوال تو
گویی که موج شوی در افق، نادید میشوی
روح نابلدت برد رنجها در فراغ
روزی از آن رنجها ،شکوفا تو میشوی
این کهنه دنیای یک سر همه فریب
آرام می رود و همچون نسیم در راه میشوی

"نسیم"
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
چه پژواکی صدایت در رگم دارد
صدایت عجب آسایشی بر این تنم دارد
درست است ک دستانت بسی سرد است
ولی قلبت چقدر گرم مرا دوست می دارد
صدایم کن بگو هر لحظه خواهانی
لب و چشم و پیشانی ام را ببوسانی
عجیب است با تو بودن خوب و دلچسب است
و می دانم ک آغوشت همیشه بروی قلب من باز است
ولی این حس چرا اینقدر ناباور و سخت است
ب پیش تو ماندن برایم سرد و غم انگیزه است
تو از ... دیدن ادامه ›› رفتن همیشه خشمگینی ولی ماندن برای من پر از ابهام و تشویش است
به پیش من نمی مانی، من این را خوب می دانم
زمستان می شود اغوش تو کم کم برای قلب خاموشم
و این آغار راه ماست برای دور از هم بودن.

"نسیم"

برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
«با من سخن بگو»
لب به سخن بگشا ای همه ی آرزوی من
از روزهایی که خواستم باشی، اما نبودی کنار من
با من سخن بگو از تمام لحظه های سخت
از لحظه هایی که بودی، اما نه در کنار من
با من یکی شو تا از تو پرشوم
از تو و عشق تو پر می شود کنار من
این کهنه دفتر عشق، شعرهایش برای توست
تو آنچنان بی اعتنا رد می شوی از کنار من
با من سخن بگو از سردی نگاه
آن لحظه که گرم می شدی از نگاه ... دیدن ادامه ›› من
با من بگو از سخن نگفتنت
آن روز که شعرها گفتم از نبودت در کنار من
آرام و بی صدا شوم، جسمم همه گوش
تا تو سخن بگویی از کنار من
با من از این ناز کردنت کمی بگو
وقتی که ناز می کنی در کنار من
این قلب ساده و بی ریای من
دائم برای تو می تپد، اما تو نیستی در کنار من
این روزهای نبودنت هم می گذرد
با من بگو از لحظه هایی که هستی در کنار من
با من از امید و آرزو حرفی دوباره زن
آن روز که می دانم می یایی در کنارمن
نقشی تازه بیا بزن به زندگی من
تو نقاش باش، بکش نقش خود را کنار من.
تو را من مثل پاییز دوست دارم
ب رنگ زرد و قرمز دوست دارم
نسیم ماه مهر آید دوباره
تن من گم شود در تو دوباره
تن عریان من را تو بپوشان
بزن شانه ب موهایم دوباره
ک این مستانه تن تسلیم عشق است
نمی داند بجز تو راه چاره
من درمانده ی رنجور نادان
گرفتارت شدم آرام دوباره
گره خورده دو دستت در دو ستم
لبت را بر لبم بگذار دوباره ... دیدن ادامه ››
شتاب روح مستم بهر این است
که آید بر در خانه ات دوباره
شب و روزم همه قربانی توست
خیالت با من است هردم دوباره
چنین اوضاع و احوالی ک دارم
روم هرجا ک هست از تو نشانه
ب یادم آید، آنروز اول
ک با یک بوسه گشتم بی اراده
من آن مغرور سرمست بداخلاق
بسان برده ای گشتم در این دام
اگر خود کرده را تدبیر باشد
نمی خواهم من آن تدبیر دوباره
من آگاهم در این راهی ک هستم
روم تا انتهایش من دوباره
دوست من تبریک می گم
شعر خوب و زیبایی بود
به رای هایی که به شعرت داده میشه هم زیاد توجه نکن
اینجا اغلب شعرهای مبتدی که حتی اسم شعر رو هم نمیشه روشون گذاشت(مثل شعرای خود من،به کسی بر نخوره لطفا) رای 3 ستاره میگیرن.اما شعرای خوب و تامل برانگیز مثل این شعر،رای کمتر.
فقط خواستم بگم که خوشحالم که شعرتو خوندم.همین
۰۵ مهر ۱۳۹۳
قلم و حستون زیبا و لطیفه که امیدوارم مانا باشه.
مخصوصا شروع شعرتون خیلی دوست داشتننیه جوری که آدمو وادار میکنه بخونه که این نقطه قوت شعرتونه.
۰۶ مهر ۱۳۹۳
مرسی آقا حلم‌زاده. خوشحالم که مورد پسند بوده.
۰۲ آبان ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
من از آغوش فصل گرما
پرت شدم در کنج برف و سرما
من از بی مهری ماه مهر گریزانم
من از فصل سرد هراسانم
کوچه های پر برگ پاییزی
روزهای سرد بی هم آغوشی
توی این شهر بی مهتاب
من ب دنبال یه وجب محبت ناب
می خورد برگ بر سنگ فرش کوچه های سرد
کاش ک می رفت جسم خسته ام در خاک
ذوق پرواز این روح لجباز
می کند دام ... دیدن ادامه ›› مرا مجاب
ک روم سوی ب خانه آنکس
ک ب محبتش می کند دستش را دراز
فصل قاصدک های بی سرانجام است
این فصل بی خرد پر رنج و عذاب
ساعت مانده ب خواب پریشانی
می زند زنگ در گوش کرم مدام
من برای حسن ختام می گویم
دل نبد ب آغاز فصل خواب
نسیم عزیز اشعارت رو در چارچوب وزن و ریتم حبس نکن!
زیبا بود,سپاس
۰۳ مهر ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
روزگاری است
در این گوشه ی نم کرده هوا، هرنشاطی مرده است
دست برهر چه که می آویزم، از درون پوسیده است
حرفی از جنس صداقت نیست
رنگی از مهر محبت نیست
روزگاری است
در این تاریکی، در بروی هر روزنه ای مسدود است
هیجان مردن اینجا دوبرابر شده است
روح ما آدم ها، زیر سرمای بی عاطفگی یخ است
روزگاری است در این تاریکی
در بروی هر روزنه ای مسدود است.
نسیم
روزگاری است که
دلم نسیمی می خواهد لای موهایم مرا روزنه ای نیاز نیست
مرا در این ظلمت شب به تاریکی گیسوان ماه گره زده اند
مرا چه به محبت و صداقت....
روزگاری است که دلم به یک نسیم خوش است

مرسی از نسیم زیباتون که در راه به ذره های مروارید درخشان کلمات بدل شد.....
۲۶ تیر ۱۳۹۳
حس غریبی دارد. نقاط مشترک همه آدمهای اینروزها !!
سپاس از ارئه
یک پیش‌نهاد : دوباره کلمات را مرور کنید شاید دلتان بخواهد جاهائی را اصلاح کنید
۲۶ تیر ۱۳۹۳
ممنون زیبا بود.
۲۶ تیر ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
"یار"
شبستان من و روی خوش یار
از این محفل چه خواهم جز لب یار
شراب ناب شیرازم که باشد
من آن لب برگزینم و نه این آب
کنار من دمی بشین تو دلبر
که از شادی زنم در محفلم جار
چه رویایی از ٱن پروانه خوش تر
که باشم و بسوزم من در این نار
تو آتش زن وجودم را دلاور
من آن پروانه می گردم، که دارد شوق دیدار
اگر خواب است این مهمانی شور و دل انگیز
خدایا من نشم یه لحظه بیدار
۲ نفر این را امتیاز داده‌اند
خیلی خوب بود، ممنون :)
۰۸ تیر ۱۳۹۳
عالی بود عزیزم
۰۸ تیر ۱۳۹۳
عالی.
(موفق باشی)
۰۸ تیر ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
« من از بادم نه از خاک »
در این دنیا که هر دم می زند ساز
من رقاصم که می رقصد به هر ساز
من از بادم نه از خاک
نسیمم من که می‌گردد در این دشت
رها
آزاد و تنهایم دراین دشت
کسی با من در این ره همسفر نیست
به پای من کسی اهل خطر نیست
کجاباشم، کجاهستم، کجا من؟
نداند کس، زمن رد اثر نیست
به قول شاعر معروف که می گفت:
- به اصل خویش بر می‌گردد فلانی
منم ذاتم به این گونه بباید
که باشم در سفر خواهی نخواهی
آرزو نوری، شهرزاد م و امیر هوشنگ صدری این را امتیاز داده‌اند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید