سنگ، سکوت، کاغذ
ثانیه ای سنگی
به جان زندگی افتاده بود
سکوت بود
ساخته دست معلمی نامهربان
سکوت بود
زاییده زوزه گرگ
وقت بلعیدن تخته های روزمرگی
کلاغ ها مگر یادآور اوج گرفتن
در لحظه های ظلمانی نبودند؟
سکوت بود
در لحظه
... دیدن ادامه ››
سنگی افتخار
به طراوت حجله ای چهارده ساله
سکوت بود
آن قدر طول کشید
که دست هایم به راه افتادند
حبابی از اسباب بازی صابونی کودکی
رها شد
آسمان دودی
ماهش را یافته بود
چگونه خواهم شکست ؟
من که حبابی مرا روی انگشت می چرخاند
چگونه خواهم شکست
من که حبابی را روی انگشت می چرخانم
کودکی که آرزوی خلبانی داشت
قدردان تماشای فواره ایست
زندگی همان عقابی ست
که سنگی را بر فراز خانه
به منقار می کشد