خدا قوت به کارگردان جوان و جسور این نمایش
درود بر بازیگران که به خوبی از پس اجرای نقش برآمدند. به نظرم شخصیت «بلقیس» خیلی ویژه و خاص بود. کاراکتری که سیاه و ضدقهرمان متولد میشود و در طول نمایش رشد میکند و در نهایت رستگار میشود.
دوست دارم این شخصیت را از منظر جامعهشناختی تحلیل کنم.
در ابتدای داستان، بلقیس، همدست ستمگران است و البته از این همکاری به دنبال کسب منافع خودش است. آنطور که میگوید میخواهد پول کافی جمع کند و از زندگی نکبتبار رها شود. بلقیس، بد نیست، بلکه جامعه با او نامهربان بوده و بدبختی و فلاکت او را وادار کرده که به یک استثمارگر تبدیل شود. اما دو اتفاق باعث میشود به خودآگاهی برسد و تغییر کند. اول معشوق واقع شدن و دوم دیدن جسد دخترکی بیگناه. تحول این شخصیت خیلی دیدنی است. بلقیس با بینش جدیدی که کسب کرده، به این فهم میرسد که رهایی، امری فردی نیست. مردم، با هم همسرنوشت هستند. اگر بخواهیم از فلاکت نجات پیدا کنیم، چارهای جز اقدام جمعی نداریم. بنابراین همین راه را میرود و تلاش میکند با مردم ستمدیده همراه شود.
این یک نقد هنری نبود و از منظر علوم اجتماعی تلاش کردم به تحلیل این شخصیت بپردازم. فابولای روایت از نظر من این است که مردم، ذاتأ بد نیستند؛ بلکه ظلم موجود باعث میشود رفتار بدی نشان دهند. و دیگر اینکه همه ما در یک قایق نشستهایم و و هیچکس به تنهایی قادر به نجات خود نیست؛ باید دست به دست هم دهیم و این قایق را به ساحل امن برسانیم. سرنوشت ما مشترک است.