در ابتدای نوشتن باید اشاره کنم که محمد سیدی زاده دوست صمیمی و برادر جان من است و به خواست خودش صادقانه مینویسم نظرمو. این دومین باری بود که به تماشای در انتهای گلو مینشستم. یکبار موقع اجرای جشنواره هم آغاز و بار دیگر اجرای عموم. به ناچار مجبورم در مقایسه دو اجرا باهم باشم و احتمالا دید از بیرون چندان وسیعی نداشته باشم. آشفتگی، بی نظمی و گاه سرهم بندی قسمتهایی، از جشنواره به عموم چیزی در حد صفر شده. دکور مناسب و شایسته ای میبینی، رفت آمدها به نحو احسن مدیریت شده، نور و موسیقی از قاعده خارج نمیشن و کارگردانی بسیار بسیار باحوصله تر و تا حدی مینیمال تر شده. شاید بهتر بود صحنه طولانی خالد و معشوقه اش کوتاهتر میشد و یا اینطوری عنوانش کنم که شاید بهتر بود تایم کلی نمایش کمتر از 80 دقیقه بود. از بازی بارت که هم در جشنواره درخشان بود و هم در اجرای عموم به شدت صحیح اگر رد بشیم درباره دیگر بازیگران موارد و معایبی هست که بیشتر به خود کارگردان برمیگردد. مثلا احساس میکنم انتخاب امید رهبر (با آن انرژی بی پایان و بیقراری مدام که وجه شخصیتیشه) انتخاب درستی برای این نقش نبود. امید مدام در حال غلو و جنب و جوش و اکتها و میمیکهای بی پایان و در بسیار موارد نابجاست. امید اجازه نمیده ما با خالد همراه بشیم و همذات پنداری کنیم. بازی علی پیمان این رو به ما نشون میده که انگار کارگردان بهش گفته باشه خودتو بخور، حرصتو بخور، حرف نزن، ری اکت نداشته باش تا نوبتت برسه و خودتو بریزی بیرون. اگر قسمت اول نوشته ام که مربوط به توصیه کارگردانه درست هم بازی میشد ایرادی نداشت ولی متاسفانه اینچنین نشده و تو نمیتونی بپذیری این شخصیتو. همانطور که تفیکیک شخصیتی بازی خانم افشار و نمیتونی بپذیری و آن حضور اثرگذاری که از عصفور انتظار داری اما به ثمر نمینشینه انتظارت. این کار کار خوبیه، میتونی ازش لذت ببری، کارگردانی درست رو حس میکنی توش اما در انتخاب و هدایت بازیگران نامید میشی (بجز آقای شعاعی یا همون نقش بارت).
محمد سیدی زاده پر از پتانسیل و ایده اس، سواد و درک بسیار بالایی داره تو این حوزه، جوونه و داره تجربه میکنه. خوشحالم که کارش روی صحنه اس و عمیقا مطمئنم کارهای بعدیش بسیار درخشانتر خواهد بود