داریوش ساخته هادی حجازیفر نمایشی است از فردگراییهای شخص در گذشته. این فردگراییها ماجرایی نهفته در خود دارند که انگارههای تاریخی و فامیلی را بوجود میآورند. چیزی که در قسمت اول این سریال دیدیم قصهگویی به زبان امروزی کیمیایی بود. شکلی از داستانسرایی در ادبیات که با بازگشت فرد یا افرادی اتفاق میافتد و پایانبندی آن به نسخهپیچی مولف بستگی دارد. اعتراف میکنم که مسعود کیمیایی بهترین نسخهپیچ اینگونه داستانسراییها است اما به همان اندازه حجازیفر در قسمت اول «داریوش» نشان داد، ابدا طراح خوبی برای چنین پلاتهایی نیست. اول از خودِ هادی شروع کنیم. کاراکتری که اصلا به کارِ چنین پرسوناژی نمیآید و «داریوش» قصه باید به مراتب افتادهتر و مسنتر باشد. دوم ژیلا شاهی را داریم که ارتباطش با پدری که قاتل بوده و فرار کرده و برگشته کلیشهای و دم دستی است و گریمِ امروزیاش که نقدی بر جامعه میتواند باشد، هیچ کمکی به آن انگارههای تاریخی و فردیتِ پرسوناژ نکرده. کارگردانی حجازیفر تا کی باید شبیه به مهدویان باشد. اگرچه کمی از میزانسن و نورپردازیهای کیمایی را تقلب کرده اما نمیتواند از آموزههایش فرار کند و...
برای مطالعه کامل متن از لینک زیر استفاده کنید.
https://longtake.ir/?p=24305