**تقدیم به سرکار خانم آرزو بختیاری عزیز**
و من رهاتر از باد بسان آن پیر مرد دریا مینویسم راز درختان تویسرکانی را
آواز چلچله ها
رقص آرام ستاره
در شب ناز بهاری
پچ پچ گلها دوباره
نسترن ،طوبی ، قناری
عشق و عاشق،بیقراری
سحر و نسیم اینبار
هلهله بر پاست انگار
شبانگاه ، ماه و چشمانت ، عروسی
سکوتی سرد و سنگین ، همنوازی
.......
چشمانت
... دیدن ادامه ››
و اما نام چشمانت که می آیند
سکوت است و سکوت !
دیگر هیچ قلمی را یارای نوشتنش نیست
آهنگ ، وزن ، قافیه
رنگ میبازند در برابر جادوی چرخش مژگانت
.....
تک درختی هزار ساله
گردوست .اما ، بید است عاشقانه
پرسمش ای دوست بگو راز دلت را
کشید آهی و قطره اشکی پیدا
_تو که دانی عشق و روحِ دل را
دگر من از چه گویم؟!هست زیبا
بدو گفتم:
دخترکی بازیگوش و سر به هوا!؟
آزاد و رها؟!
دگر با تو چرا؟
جوابم داد خموش!اوست
«نازپرداز طراوت ، همه جا در پرواز
مهربانوی لطافت ،همه جا در گذر است
بوی یاس آرد و گوید که تو را:همنفس است
عطر عشق آرد و گوید که تو را:راهبر است
من سبکبال تر از چلچله ، پرواز کنم
گرچه همه پایم در خاک به زنجیر ،در است»
مدهوش از عاشقی بانگش زدم
کهنه درختی پیر به آرامی
زند زجه ز موی بختیاری؟!
آرمتیس ، رب النوع دریا
زند زانو زپیشت لب کند وا
تو، درختی خوش رنگ و زیبا
دگر با تو چرا؟
ناگهان درخت ساکت شد و سر در گریبان فرو برد و هیچ نگفت.اینبار هم همچون اجدادش راز جاودانگی و رنگ تنش را در آرامش شب زمزمه میکرد صدای دخترک جوانی از انتهای باغ برخواست چشمانم به سویش دوید و یکه خورد.سرخم کردم و همچو درخت خاموش شدم. راز جاودانگی را از چشمانش خواندم.
«صنما با غم عشق تو چه تدبیر کنم
تا به کی در غم تو ناله ی شبگیر کنم
دل دیوانه از آن شد که نصیحت شنود
مگرش هم ز سر زلف تو زنجیر کنم»
پ.ن 1:اینبار هم ، گنجشک رقصید ، قلم لغزید و من به همین سادگی....
پ.ن2:نمی دانم سالهاست که مینویسم برای همه جز تو اینبار هم نوشتم اما
باز هم تو آنجا بودی خنده ای سخت لطیف
پ.ن3:شعر داخل گیومه اول از فریدون مشیری و دومی از حضرت حافظ
از: حسام