عشق من
سرانگشتانِ تو
رودخانههایِ محبتند
در من دریایی کاشتهاند
که در التهابِ دستهایِ تو
همیشه طوفانیست؛
در نگاهِ تو
ناخدایِ مغروریست
و در من
کشتیهایِ بیقراری که
نامت را
مدام
سوت میکشند
بیشک
روزی هزار بار
تو را
در خودم
سفر میکنم
ناخدای
... دیدن ادامه ››
من
کشتیها به بندر برنمیگردند
اگر انگشتانِ تو
بر خطوطِ سینهام جاری نباشند؛
نه
تو سرگردان رهایم نمیکنی
میدانم
به عرشه میآیی
و سکان را
به سمت من میچرخانی
هرگاه که لبریز از تو میشوم؛
به گِل مینشیند دلم
کویر میشود
اگر نیایی .
عشق من
آشوب میشود در دلِ دریا
موج برمیخیزد
و سر به صخره میکوبد
پی در پی
ماهیِ کوچکی که پُر از دوست داشتنت بود
اکنون
نهنگی شده است
که خود را به ساحل میزند
تنها برایِ نوازشی کوتاه …
از: کامران فریدی