به نام خدا
رودخانهی آبآور
در یک دشت خیلی سرسبز که خورشید همیشه به آنجا میتابید، گلهای زیبا و رنگارنگی روییده بودند که به خورشید لبخند میزدند.
در آن دشت زیبا، رودخانهای کوچک، ولی پر آب جاری بود. اسم آن رودخانه "آبآور" بود. آب رودخانه خنک و زلال بود. ماهیهای زیادی در آن رودخانه زندگی میکردند. آنها همیشه در حال بازی و بالا و پایین پریدن داخل رودخانه بودند.
چند لاکپشت به همراه خانوادهی آقای خرچنگ هم در گوشهای از ساحل رودخانه،
... دیدن ادامه ››
لانه داشتند.
درختهای گیلاس و سیب زیادی اطراف رودخانه بود. سنگهای گرد کوچک و بزرگ زیادی کنار رودخانه بود.
در نزدیکی رودخانه، دهکدهای بود که آنجا را "آبپر" نام گذاشته بودند. مردم آن دهکده، مردم خیلی مهربانی بودند که همگی به کشاورزی و باغداری و دامداری مشغول بودند. آنها از آب رودخانه برای شستن و خوردن و کشاورزی استفاده میکردند و در زمینهای خود باغ داشتند، گندم و ذرت میکاشتند و جالیزهایشان گوجه و خیار و توت فرنگی.
دو سه سالی در آن دشت نه بارانی بارید و نه برفی و آب رودخانه کمتر و کمتر شد.
مردم دهکده هم برای آبیاری زمینهای کشاورزی خود تصمیم گرفتند که چاه آب بکنند و ده حلقه چاه آب نزدیک رودخانه کنند.
با تصمیم اشتباه مردم دهکده، آب رودخانه باز کمتر شد تا اینکه رودخانه کاملن خشک شد. ماهیها تک تک مردند و خانوادهی خرچنگها و لاکپشتها هم از آنجا رفتند و دیگر کسی به یاد نداشت که زمانی رودی در آن دشت زیبا جاری بوده است.
#رها_فلاحی